.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

عمری که میگذرد...

فیلم ضیافت مسعود کمیایی رو یادتان هست؟ محصول 1374

یعنی میشه 18 سال پیش، چه زود گذشت ها.

یادمه این فیلم را با پسرعمو ها و پسردایی رفتیم، که دایی هم احتمالاً ما فسقل بچه ها رو برده بوده، حتماً هم بعدش یه پیتزایی خوردیم.

حالا، یادمه خیلی از این فیلم خوشم آمد، چندتا جوان که بعد از دانشگاه قرار میزارند 20 سال دیگه همین جا، همین کافه، فلان ساعت.

تو اون بیست سال انقلاب میشه، انقلاب فرهنگی میشه، جنگ میشه و ...

بعد از بیست سال همگی جمع میشن دور همون میز...

هشت سال پیش، یه چیز کوتاه نوشتم،به نام آینده، نوشتم که 8 سال دیگه در چه حالیم، جالبه که علی رضا هم آمده نوشته.

اصلا یادم نمیاد که با دوستام این حرف رو زده باشم، ولی یادم هست که کجا بودم و چرا این رو نوشتم.

نمیدانم او کاغذه اصلا کجاست، چی شده، بقیه چه آرزوهایی داشتند.

نوشتم:

فکر می کنم ۸ ساله دیگه نامزد داشته باشم،به امید خدا لیسانسم رو هم گرفتم ولی دیگه ادامه ندادم،احتمالا یه کار موقت دارم و دارم کارام رو ردیف میکنم برای یه مسافرت خارج کشور.

شما ها فکر می کنید ۸ سال دیگه چه اتفاقی براتون می افتد..."

اینطور که معلوم هست زیاد پیشگوی خوبی نیستم، نامزد که هیچ، دوست دختر هم نداریم. بلی لیسانسمان را خیلی سال هست گرفتم و ادامه هم ندادم،کار هم شُکر.

چند سالی هم هست که آمدم خارج از کشور.

علی رضا نوشته:

من تا هشت ساله دیگه احتمالا لیسانس رو گرفتم اما تضمینی رو فوقش نیست .برعکس روزبه که تازه نامزد کرده من ازدواج کردم بچه مچه هم احتمالا دارم.نمیدونم کجا زندگی میکنم .کارم به محل زندگیم مربوط میشه اگر ایران بود تقریبا۰ ۶٪ کارم با رشته تحصیلیم ارتباط نداره ...

این هم اضافه کنم که ۹۰٪ فرضیات انسان عملی نمیشه و برعکس از آب در میاد شاید هم خیلی به نفع ما بشه در هر حال هر چه پیش آید خوش آید تا حالا که این طور بوده.سعی و کوشش هم  فراموش نشه "

خوب علیرضا لیسانش رو گرفته، در مورد فوق من در جریان نیستم. این دوست عزیز ازدواج هم کرده، فکر کنم 4 یا 5 سال، انشالله به زودی زود هم دختر عزیزش بدنیا میاد و این رفیق قدیمی و عزیز من پدر میشه. فکر میکنم کارش با تحصیلش مرتبط است و داخل ایران.

علی جان، اون 90% واسه من بود، شما کلاً خوب جلو رفتی...

هشت سال دیگه، اصلاً نمیدانم، اصلا نمیتوانم برای یک سال بعدم رو هم بگم، فقط امیدوارم، باز تنها نباشم.

خارج گود: این مطلب، من رو پرت کرد به همون سال ها که کسی در زندگی من بود و تا یه زمانی با این وبلاگ بود، شاید تا 3 سال پیش هم بود، دوست خوبی بود، امیدوارم هنوز اینجا رو بخواند.

همیشه به خودم گفتم که هیچ وقت نباید این مطلب نوشته بشه، چون اون رفته پی زندگیش و داره زندگیش رو میکنه، این رو بزار توی یه صندوق، گوشه دلت، بزار تا ابد همونجا بمونه، اما جریان بالا من رو پرت کرد به 8 سال پیش، زمانیکه بودی.

یه گلایه دارم ازت، تو به من یه خداحافظی بدهکاری، به خاطر تمام اون لحظه هایی که داغون بودی و کنارت بودم، گفته بودی بهم رابطه ام با فلانی بهم میخوره، خورد، حتما شنیدی.

اما اینکه یه دفعه رفتی، بی هیچ نشانی، بی هیچ خداحافظی، نامردی بود، البته زندگی همینه، اما یه خداحافظی بهم مدیونی.

موفق باشی دختر...