.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

دقیقا...

همسر میگه خوشحالی که این کار را انجام دادیم؟ سکوت میکنم، میگه ناراحتی؟ هیچی نمیگم.

اما پیش خودم میگم من قبل از تو همه چیز داشتم و الان هیچ چیز ندارم غیر از تو، که تو از همه برای من با ارزشتری، ولی از تمام علایق و خوشحالی های خودم گذشتم، دقیقا چیه این زندگی من رو باید خوشحال کند؟

گره ی کوری که افتاده؟ نخوابیدن های هر شب و مراقبت؟ بیماری که مخفیش میکنم چون پولمان نمیرسد؟ دقیقا چه چیزیش...

نظرات 1 + ارسال نظر
تراویس بیکل جمعه 18 اسفند 1402 ساعت 23:41 https://travisbickle2.blogsky.com/

سلطان احتمالا من رو یادت نمیاد،خیلی قدیم تو وبلاگ همدیگه کامنت میزاشتیم.از اون موقع دو بار هی فیلتر شدم و آدرس عوض کردم.
این درد اگر امانت رو بریده برادر من بیا ایران،دکترهای خوب،هزینه درمان تقریبا رایگان.میدونم سخته هماهنگی و بلیط و مشغله کاری،ولی نمیتونی هم اینجوری ادامه بدی که.
خیلی خوشحالم که میبینم ازدواج کردی و بچه دار شدی،احسنت بهت.
مراقب خودت باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد