.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

روزمرگی...

ساعت تقریبا نه و نیم صبح هست، پشت میزم نشستم و مشخصه امروز از اون روزهای کش دار و طولانیه، سر خودم رو گرم کردم به خوندن و لا به لایش هم یه سری کارای کوچیک که مثلا بگم دارم کار هم میکنم.

زندگی افتاده تو یه حالت روتین که وقت توش کم میارم، مثلا الان یک ماهی هست اصلا کتاب نخوندم، تنبلی نیست وقت نمیکنم، باید سعی کنم وقت برای سازم بیشتر بزارم، متاسفانه کارهای خانه خیلی وقت گیر هست، میای یه غذا درست کنی و دو تا ظرف بشوری شده دوازده شب و از خستگی بیهوش.

دیشب خواب دیدم دوباره رفتم سربازی، الان ده سال هست که از پایان خدمتم گذشته اما دست از سرم برنمیداره.

میخوام شروع کنم به روزمره نوشتن بلکه حواسم از این اخبارهای بد راجب ایران و تحریم پرت بشه...

دیوان شمس...

شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود یافت نور از نرگس جادوی تو

بس بگفتم کو وصال و کو نجاح برد این کو کو مرا در کوی تو