.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

مرغ همسایه غازه...

میدونید، چندین بار نوشتم و پاک کردم، از بس دردش زیاده.

خانواده ای، ظرف یک سال دختر بزرگشان بزرگترین ضربه رو از شریک زندگیش خورد و شکست، خرد شد.

و دختر کوچیکه خانواده، توی تعطیلات نوروز و مسافرت با دوستان، تصادف میکنه و فل.ج میشه.

درد داره، اینقدر درد داره که نمیتونم بدون نوشتن نقطه بین اون کلمه بنویسم، نمیتوانم باور کنم، نمیخواهم باور کنم، نمیدانم باید چیکار کنم، به دختر کوچیکه که دوست من هست چی باید بگم؟

وقتی بهم میگه دعا کن فقط بمیرم، چی باید بگم؟ بگم هزارتا مثل تو، بگم خدا بزرگه، بگم توکل کن به خدا!!!

به مادر بگم خدا بهت صبر و توان بده؟!

هیچی نمیشه گفت، هیچ کاری نمیشه کرد، دردش زیاده، تحمل دردش سخته، نمیدونم، زبان من عاجز است از بیانش...

اینجور آدم هایی هستیم...

به لطف شبکه های اجتماعی، یه آینه ی تمام قد داریم از رفتارها و منشمون.

این روزها که خبر ت.جاوز دو مامور در عربستان همه جا رو پر کرده، کاملا می ببینم که چقدر ما آدم ها میتوانیم پست باشیم، به همان اندازه ی دو نفر.

موج جملات نژاد پرستانه و نفرت انگیز که عمل وقیحانه ی دو نفر را به یک قوم پیوند میزنند و با طعنه هایی مثل ملخ خور و سوسمار خور... فرهنگ 2500 ساله آریایی رو به رخ همدیگر میکشند.

باید یه درسی، واحدی چیزی تدریس بشه که انسان را به انسان بودن بپذیریم، نه نژاد و رنگ و قوم و ملیت.

مردم، رها کنید این همه کینه و نفرت رو که غیر از بدبختی، هیچ دستاورد دیگری ندارد...

به یک مشاور نیازمندیم...

پیرمرد چشم ما بود...