.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

ه‍. ا. سایه، همایون خرم و حسین قوامی...

در این شب یلدا، ز پی ات پویم

به خواب و بیداری، سخنت گویم

تو ای پری کجایی...

پایان سخن شنو که ما را چه رسید...

ای پرستوی مهاجر بازهم پرواز کن

هجرتی دیگر به سوی لانه ات آغاز کن

ای که در غربت هزاران رنگ را پر می زنی

سبز را با آبیِ رؤیای خود همراز کن...

تصمیم سخت...

حقیقتا نمیدانم حرف های زیر از روی احساس است و بعد از مدتی از بین میرود و یا از روی عقل است و بالاخره باید اجرا بشه.

چند وقت پیش، یکی از نزدیکان و بزرگتر های فامیل که اینجا پیش بچه هایش زندگی میکنه، دچار بیماری شد و رفته رفته تحلیل رفت، خب دلیل اصلی کهولت سن بود و بیماری هایی که توی این سن کم کم خودشان رو نشان میدهند.

سه تا بچه ها تمام تلاش خودشان رو کردند که مادر تمامی امکانات رفاهی و درمانی رو دریافت کند.

از اون موقع دارم فکر میکنم که جریان ما چی میشه، خانواده ی من اینجا بیا نیستند، دلایلشان هم منطقی است، تمام برادر ها و خواهر ها در ایران هستند، تمام هم صحبت ها و زندگی...

بزنم به تخته پدر و مادرم صحیح و سالم هستند و خودشان تمام کار های خودشان رو میکنند، ولی این وضعیت تا همیشه نمیمونه، سن ها میره بالا...

دارم هی فکر میکنم راه چاره چیه، از طرفی خودم رو چشم بزنم من اینجا راحت دارم زندگی میکنم، خدا را شکر همه چیز خوب است، از طرفی میبینم پدر و مادرم با دنیا قابل تعویض نیستند چه برسه مادیات، از طرفی هم میدونم اوضاع کار در ایران خراب است و زندگی راحتی نخواهم داشت.

برادر من ازدواج کرده و نمیتونه خودش به تنهایی تصمیم بگیره، ولی من راحت میتونم خودم تصمیم بگیرم، به خودم یکسال و نیم وقت دادم تا ببینم راه چاره چیه، ولی فکر نکنم غیر از یک راه، راه دیگری باشه...

از دنیای وبلاگ ها...

کاریکاتوریست درک نشده میگه:


الان می نشینم با حسرت عکس ملت را نگاه میکنم توی شبکه اجتماعی . اینهمه دوستی و رفاقت برایم قابل باور نیست . نمیتوانم قبول کنم و بپذیرم که چرا اینهمه من تنهایم . ازدواج در آن سن و سال به نظرم می تواند یکی از دلایلش باشد ( امیدوارم یکسری مسائل را قاطی نکنی باهمدیگه رابطه زن و شوهری و پدر دختری جای خودش را دارد و این که دارم میگویم یک چیز دیگری است ) 

الان آن انزوای خود خواسته ی سالهای دور . آن " بگذارید تنها بمان " که جای خودش را داده است به " رفتند تنهایم گذاشتند " دارد بابایمان را در می آورد . الان تو دنبال رابطه هایی هستی که دوست داری ایجاد بشود . برای همین دیگر نمی توانی خودت باشی . نمیتوانی پرستیژت را حفظ کنی  . من دلم میخواهد آدم درون گرایی باشم . اما دورو برم آدمهای دوست داشتنی ای هم باشند . الان باید از قالب خودم خارج بشوم .عین حرف زدن با زبان غیر والدت می ماند عین وقتی که داری انگلیسی تمرین میکنی . خودت نیستی . آن لهجه دیگر نیست . شخصیت کلامی نداری . یکی دیگری اصلن. داری فیلم بازی میکنی.  میفهمی که ...

آقا همساده...

این رو از توی.یر کش رفتم:


قضیه ویزا امریکا و سفر به ایران شده شبیه آقوی همساده هرچی میشه ما رو میزنن هی ما میخندیم میگیم آقو این تروریستا عرب بودن چرا مارو میزنید...