.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

تصمیم سخت...

حقیقتا نمیدانم حرف های زیر از روی احساس است و بعد از مدتی از بین میرود و یا از روی عقل است و بالاخره باید اجرا بشه.

چند وقت پیش، یکی از نزدیکان و بزرگتر های فامیل که اینجا پیش بچه هایش زندگی میکنه، دچار بیماری شد و رفته رفته تحلیل رفت، خب دلیل اصلی کهولت سن بود و بیماری هایی که توی این سن کم کم خودشان رو نشان میدهند.

سه تا بچه ها تمام تلاش خودشان رو کردند که مادر تمامی امکانات رفاهی و درمانی رو دریافت کند.

از اون موقع دارم فکر میکنم که جریان ما چی میشه، خانواده ی من اینجا بیا نیستند، دلایلشان هم منطقی است، تمام برادر ها و خواهر ها در ایران هستند، تمام هم صحبت ها و زندگی...

بزنم به تخته پدر و مادرم صحیح و سالم هستند و خودشان تمام کار های خودشان رو میکنند، ولی این وضعیت تا همیشه نمیمونه، سن ها میره بالا...

دارم هی فکر میکنم راه چاره چیه، از طرفی خودم رو چشم بزنم من اینجا راحت دارم زندگی میکنم، خدا را شکر همه چیز خوب است، از طرفی میبینم پدر و مادرم با دنیا قابل تعویض نیستند چه برسه مادیات، از طرفی هم میدونم اوضاع کار در ایران خراب است و زندگی راحتی نخواهم داشت.

برادر من ازدواج کرده و نمیتونه خودش به تنهایی تصمیم بگیره، ولی من راحت میتونم خودم تصمیم بگیرم، به خودم یکسال و نیم وقت دادم تا ببینم راه چاره چیه، ولی فکر نکنم غیر از یک راه، راه دیگری باشه...

نظرات 9 + ارسال نظر
مگهان دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 04:49 http://meghan.blogsky.com

اوممم.... جالبه کتابی که دارم می خونم مدام در کشمکش انتخاب زندگی بین هند و آمریکا بود.
حالا درست رسیدم به جایی که نگران خانواده شه پسر داستان... و مادرش که تنهاست و دور ازش

+ اوضاع کار تو ایران خوب نیست اما برای شما که سابقه کار تو کشور پیشرفته دارین به نظرم خیلی باید خوب باشه. مهندسای شرکت بابا اینا 2موردشون اوضاع مشابه شما رو دارن با 5 سال و اون یکی 2سال سابقه برگشتن ایران و اوضاعشونم واقعا خوبه

نمیدانم واقعا چه باید کرد...

رز صورتی دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 14:48 http://her-life20.mihanblog.com/

نمیشه اسم این تصمیم گذاشت سخت...چون سختی گرفتن این تصمیم و سر درگمی این لحظات و فکر درگیر ..این کلمه فقط برای گذر یک ثانیه اش گفتنیه....
خوب طبیعتا شمایی که اونجا زندگی میکنی و تازه بهش عادت کردی و به روز های خوش رسیدی برات سخته اینجا زندگی کردن...
ولی با مگهان موافقم...به نظرم رزومه و سابقه کار شما بتونه خیلی کمکتون کنه....از طرفی هم وقتی هیچ کدومشون نمیان اونجا برای زندگی...تا کی تنهایی!!!!

درست می فرمایید...

BoBo دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 15:38

من فک میکنم بین این دوتا حتما یکیشون مهمتر از اون یکیه و اون مجبورت میکنه تصمیم نهاییت رو بگیری. خانواده یا رفاه زندگی؟
با خودت روراست باش، خانواده ات اونقدر مهم هستن که بخوای بهشت رو بخاطرش ترک کنی؟ یه جمله معروف هس میگه: به بهشت نمیرم اگر مادرم آنجا نباشد، ببین این جمله میتونه واست الهام بخش باشه یا فقط یه شعاره؟
من اگه بجای تو بودم و اونقد زندگی اونجا واسم راحت بود و درآمد خوبی واسم داشت، این مدت که پدر و مادرم سرحال هستن چند سال اونجا کار میکردم و بعد با دست پر برمیگشتم ایران تا پیش خانواده ام باشم.
ولی اون زندگی خودته و تصمیم نهایی رو خودت باید بگیری

بهشت؟ از نظر من اینجا بهشت نیست و آسمان خدا همه جا یه رنگه.
من یه شوخی در مورد اون جمله شما بگم که من تغییرش دادم به بهشت نمیروم اگر عدس پلو آنجا نباشد

مادرانه دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 22:50

یقینا بعدها حسرت خواهی خورد که چرا تا سرحال بودند, از بودن شون لذت نبردی. چرا تا زمانی که اونها می توانستند لذت همنشینی کنار فرزندشان رو ببرن, پیش اونها نبودی. شک ندارم به این قضیه.

اگر چای تو بودم, حتما برمی گشتم. با این اوصاف شغلی که توی خارج داری, حتما در ایران هم می تونی خوشبخت باشی. مگر اینکه شرایط رفتن ت غیر متعارف بوده باشه.
و یک چیزی دیگه هم بگم. پسری که سالهاست مستقل بوده, یقینا بعد از برگشتنش هم همچنان استقلالش رو حفظ خواهد کرد.
موفق باشی.

شرایط رفتنم متعارف بوده و مشکلی واسه برگشت نیست، در مورد استقلال هم درست هست، نمیدانم واقعا...

م ر ی م ی سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:58

سلام..چقدر این پستت بیان حال امروز منه فرندزجان.... دوروزه درگیر مادرم هستم که افتاده روی بازوش..و کتفش در رفته..دیروز عملش کردن....امروز که اومدم نت و اول از همه پست تورو خوندم...کاملا درک ات کردم...
..من فکر میکنم تو تصمیم خودت رو گرفتی...فقط برا زمانش شک داری...اگر قرار بود اونجا قرار بگیری ..الان این صحبتها نبود...بنظرم اگر نیاز به فکر و اطمینان بیشتری داری ...بازم به خودت زمان بده...یا یه مرخصی یکساله بگیر بیا ایران..ببین میتونی بمونی یا نه....
حالا که خداروشکر پدر مادر سالم هستن و میتونن بیان امریکا و مدتی با هم باشید...بنظر من کسی مثل شما مطمئنا مشگل کار اینجا نخواهدداشت...م.

ممنون...

دلقک چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 13:17 http://jokker.blogfa.com

شما این جا مشکل کار نخواهی داشت.ولی بیای اینجا خیلی چیزها اذیتت میکنه.اشک ات رو درمیاره.قلب ات رو زخم میکنه بعد فرار می کنی میری که نبینی

شاید...

BoBo چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 17:45

اتفاقا منم منظورم این نبود که اونجا بهشته ؛)
بهشت اینجاس ( وقتی دارم این جمله رو میگم با انگشت اشاره‌ام دارم به سر خودم اشاره می‌کنم و بعدش مثه این فیلما یه چشمک ریز هم می‌زنم که من خیلی باحال و کول هستم مثلا! تو هم جمله بالا رو تو همچین شرایطی تصور کن و بخون لطفا!)

خوانده شد همینطور که فرمودید...

م ر ی م ی پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 12:02

..ما منتظرانیم !!!!

علیرضا جمعه 27 آذر 1394 ساعت 13:06

فقط میدونم از روزی که رفتی این فکر مدام اذیتت کرده و رهانشدی...

آی گفتی حاجی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد