.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

چمپن...

یکی از قسمت های شب های ببره، مربوط به اجباری است، زمانی که طغرل همه رو به خط میکنه تا سربازی بگذرانند، سرباز ها یا همون اهالی برره، اینقدر نفهم هستند که در لحظه های آخر توسط دشمن فرضی شکست میخورند و چند نفر هم اسیر میشوند.

حالا شده داستان کار من و رئیسم، که ساده ترین چیزها رو متوجه نیست و دوست دارد تو هر کاری دخالت کنه، و نتیجه هم مشخص است چیه.

من 10 ماه تلاش کردم که این وضعیت را درست کنم، نشد، نخواست، حالا اقدام کردم که کارم را عوض کنم، یه جای بهتر با کلی جای پیشرفت، ولی، ولی...

از تغییر میترسم...

یعنی این خدا الان داره به دوربین نگاه میکنه، میگه این بنده های من نمیدانند خودشان هم چی میخواهند، هرچیزی که فراهم میشه باز یه بامبولی در میارند...

مرگ اسطوره ها...

همه ی ماها تو زندگیمون قهرمان داریم، پدر، مادر، دوست و غیره ولی قهرمان های جهانی و اسطور ها انگار دارند تموم میشند.

از مملکت خودمان، از اسطوره هاش، از آرش کمانگیر و کاوه آهنگر  و پوریای ولی تا قهرمان های معاصر، مثل آقا تختی و دکتر قریب، تا آدم های جهانی من جمله نلسون ماندلا، مارتین لوتر کینگ و محمد علی (کلی)...

شاید من اشتباه میکنم، ولی دنیا خیلی وقته دیگه هیچ قهرمانی نداره، کسی که بتونه توی زندگی خیلی ها تاثیر گزار باشه... 

اقتصادی ببندیم...

یکم: یه نفر نوشته بود: فضای مجازی پر شده از جوانهایی که میخواهند به واسطه ی شبکه های اجتماعی یک شب پولدار بشوند...

دوم: یادمه یه زمانی گلد کوئیست خیلی سر زبان ها افتاده بود، شاید 12 سال پیش آنور ها، اینکه بری واسه خودت زیر مجموعه جمع کنی و فلان و بیسار... من که اون زمان نه پول داشتم نه اعتقادی به این چیزها، ولی پدرم یک حرفی زد که تقریبا شد موضع و روش من برای کار کردن و پول در آوردن.

پدرم گفت: هر کاری میکنی و هر سرمایه گذاری میکنی، یا باید برسه به تولید یا برسه به خدمات، برید ببینید گلد کوئیست چیزی تولید میکنه، یا خدمتی ارائه میده؟ اگر نه کلاه برداریه.

سوم: حالا هم همینه، متاسفانه تو مملکت ما دلالی نقش پرنگی داره که نه خودش تولید کننده است نه خدماتی ارائه میده، حالا تو مسکن باشه، تو بازار باشه، تو ماشین باشه و یا تو هزاران جای دیگه.

چهارم: سعی کنیم دلال منش نباشیم...

اندر احولات روزگار...

مورد یکم: لپ تاپم 7 سالشه، تقریبا میشه گفت عمرش رو کرده و قدیمی شده، حدود یک ماهی بود که خراب بود و منم زیاد وقت نمیگذاشتم برای درست کردنش، تا اینکه هفته گذشته همت کردم و یک هفته طول کشید تا سرپا بشه...

مورد دوم: دیدید خیلی از آهنگ ها آدم رو پرت میکنه به خاطرات گذشته؟ در زمان درست کردن لپ تاپ، فولدر باران عشق ناصر چشم آذر را پیدا کردم و گذاشتم پخش بشه، من رو فرستاد به دوران سربازی، به یک شنبه هایی که همایش بود و من مسئول صدا بودم، در زمان استراحت مهمانها، ام پی تی پلیرم رو وصل میکردم به بلند گو و باران عشق را پخش میکردم...