.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

آرزوهای بزرگ...

میدونی به نظر من روح آدم سرکشه، روح آدم برای اینکه آروم بگیره باید سرکشی کنه، میدونم متوجه نمیشی چی میگم، لپ کلام اینه که دور خودم یه کلاف بستم به نام زندگی که هر وقت میخوام سرکشی کنم به عاقبتش فکر میکنم و آخرشم عقب میکشم، چون از بی پولی و آوارگی میترسم...

ولی شاید یه روزی، یه روزی تونستم این ریسک بزرگ را انجام بدم، این طناب ها را پاره کنم و برم دنبال آرزوهام، برم سراغ چیزایی که دوست دارم، فارغ از نتیجه، برم تا به آرزوهام برسم...

نامه نگاری...

حال این روزها، مثل اون قسمت رادیو چهرازی است که میگه:

آخرم ورداشتن یه ورق کاغذ چسبودن پشت شیشه که خودسر شده... اشتباه شده ...باهاس ببخشین... آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده...

هدف وسیله را توجیه میکنه...

یه دوستی داشتم، تقریبا به مدت دو سال هر جمعه میرفتیم قله توچال و برمیگشتیم، تمام عشق این رفیقم این بود که برسه قله، بره یه گوشه بشینه و یک دونه سیگار مجاز هفتگیش رو بکشه، تنها و تنها دلیلی که همت میکرد و میومد همین بود، میگفت من به خاطر شرایطم نمیتونم سیگار بکشم، ولی اینقدر بهش وابسته هستم که خودم رو محدود کردم به یک دونه در هفته، و دوست دارم اون یک دونه در بهترین و کاملترین شرایط باشه...

سردرگم...

خیلی وقت ها شده، یا بهتره بگم اکثر مواقع، دوست دارم نباشم، یهو غیب یا حذف شم، خلاصه بشه نه خانی آمده نه رفته، بدون اینکه این رفتن به کسی صدمه بزنه...

اینطوری بی هدفی خیلی روی مخ هست...