.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

این روزها...

این روزها همه چیز است، اما هیچ چیز سرجایش نیست...

شهریار...

باید از محشر گذشت

این لجنزاری که من دیدم

سزای صخرههاست

گوهر روشندل از کان جهان دیگر است.


عذر می خواهم پری

من نمیگنجم در آن چشمان تنگ

با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند

روی جنگلها نمیایم فرود

شاخ زلفی گو مباش

آب دریاها کفاف تشنهی این درد نیست...

اسباب کشی...

برنامه دارم بعد از ژانویه خانه ام رو عوض کنم، از شهر برم شهرستان، فرض کن از تهران بری کرج، در مقیاس کوچکتر...

چهار پنچ ماهی وقت دارم که دنبال یه آپارتمان بگردم، الان سه سال هست که اینجام و فکر میکنم بد نباشه تغییر جا.

دارم کم کم جمع میکنم، خیلی از خرت و پرت ها رو دارم میریزم دور، خیلی هاش لوازم دست دومی هست که اون اوایلِ آمدن خریده بودیم و الان ازشون بدم میاد.

وسایلی هم که استفاده نمیشه دارم میزارم تو کارتون، محدود وسایل پخت و پز و زندگی را که احتیاج هست دم دست نگه میدارم.

احتمالا میرم یه خوابه، دلم برای خانه و اتاق تهرانم تنگ شده...

حالا بزار ببینیم چی میشه...

آدم حالا بزار ببینیم چی میشه تو رابطه نیستم، میدونم با خودم چند چندم، همیشه اول هر رابطه ای به طرفم شرایطم رو میگم، گفتم ببین من شرایط کاریم و زندگیم اینه، و این شرایط تا 3 سال بعد تغییری نمیکنه، خیلی صاف و روراست و قاطع.

نمیدونم طرف های مقابل من چی فکر میکنند که بعد از 3 ماه تازه میفهمند باید به این چیزها "جدی" فکر کنند.

بعد آنوقت شاکی میشن که تو چرا قاطی میکنی.

تا همین چند ماه پیش، دلیل واسه زیر همه چیز زدن و ریسک کردن داشتم، خانواده، مخاطب خاص، زندگی بهتر، پول بیشتر و چندین تا دلیل دیگه، الان دیگه ندارم، شدم راکد، دلیلی نمیبینم تلاش بیشتری کنم، دلیلی ندارم ریسک کنم، این بده...

بت...

هر رابطه ای، هر شخصی، و به طور کل هر چیزی یه بُت درونی داره.

اونروزی که اون بت بکشنه و بگه جیلینگ، تمومه، سعی نکنید بدین چینی بند زن، بندش بزنه، تموم شد و رفت...