گفت با زنجیر ؛در زندان شبی دیوانه ای
عاقلان پیدا ست ؛ کز دیوانگان ترسیده اند
من بدین زنجیر ارزیده ام که بسته اند به پای
کاش می پرسیدکس؛که ایشان به چند ارزیده اند؟
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب ! آن سنگ هاراهم ز من دزدیده اند
سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنی ها را چنین فهمیده ا ند
عاقلان با این کیاست ؛عقل دور اندیش را
در ترازوی دیوانه ای چو من سنجیده ا ند
از برای دیدن من بارها گشتند جمع
عاقلند آری !؛ چو من دیوانه کمتر دیده اند
جمله را دیوانه نامند چو بگشودند در
گر به دست اینان بدین نامم چرا نامید ه اند ...
این شعر از شاعر معاصر پروین اعتصامی است که تقدیم شما شد
البته شاید بگید: خوب ! منظور؟
عرض کنم که من از این شعر خیلی خوشم میاد؛ گفتم شاید شما هم حال کنید.
البته هر کس تحلیل خودشو داره. شاید هم از دید گروهی این شعر مسخره به نظر برسد.
به هر حال امیدوارم مقبول افتد
علی
اول دبستان بود که برای اولین بار توعمرم یه دوست پیدا کردم اسمش محسن بود . هم کلاس و همسایه بودیم .البته من دوست رو کسی میدونم که با هاش راحتم .مرد با مرامه به دل بشینه و تمام حرف هام رو بهش میگم. حتی خصوصی ترین حرفهام رو.محسن از اون بچه ها بود که بهش اطمینان داشتم .الان هم اطمینان دارم. اما انسان همین طور که سنش بالا میره از لحاظ شخصیت به اصول و چارچوبی میرسه که دوست داره چارچوبه زندگی و شخصیتی اش دست نخورده باقی بمونه واطرافش رو با میل خودش تغییر بده رفاقت هم از این تغییرات مثتثنی نیست. خلاصه دوران راهنمایی مدرسه هامون جدا شد رفاقت هم کم رنگ شد و کم کم رفاقت کودکانه ی ما تبدیل شد به یک همسایگی معمولی .محسن جای خودشو به رفقای دوران راهنمایی داد .
امیر بهترین رفیقم بود تا سال سوم راهنمایی هم مدرسه بودیم ولی تا دوم دبیرستان هم رفاقتمون به طول انجامید.
دوم دبیرستان شد.
دو نفر به جمع کلاس ما اضافه شدند یکی از اونا همین داش روزبه خودمون بود که بعد از مدتی کوتاه با هم رفیق شدیم .تا حالا هم رفاقت خوب وسالمی هم بین ما بوده .وپول وحرف اطرافیان و.... هم توی این پنج شش سال خدشه ای به اون وارد نکرده.میگم پول به خاطر دوره زمونه میگم چون بعضی رفاقتها به خاطر ماشین پول طرفین شکل میگیره (که اطراف ما هم بوده .اشکان. تا وقتی که ماشین بود رفیق بود ماشین که نبود....!)
بگذریم دلم گرفته بود خاطراتمو ورق زدم وخلاصه اش هم نوشتم. ولی بعضی وقتها ناراحت میشم و حس میکنم توی دوستی با روزبه کم گذاشتم .داش روزبه به بزرگواری خودت ببخش.....