.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

جریانات من...

سلام
چه طورید؟ما رو نمیبینید خوش میگذره؟
راستیتش این چند روزه که به روز نکردم دلیل داشت،
اول اینکه کامپیوترم زیاد حال و روز خوبی نداشت،بعدشم اینقدر کار داشتم و دارم که اصلا وقت به روز کردن نداشتم،یکی از دلایل دیگشم این چشم سمت راستم که هر وقت میشینم پشت PC چنان میسوزه که نگو و نپرس.
امشب هم کلی همت کردم اول یه دستی بر روی این کامپیوتر کشیدم بعدش هم با اینکه چشم الان داره در میاد ولی گفتم دیگه زشته چیزی ننویسم،
اصلا راستش رو بخواهید حس و حال نوشتن نبود(الانش هم نیست)
سعی می کنم زود به زود به روز کنم.
بگذریم،این چند وقته اینقدر اتفاق برام افتاده که اگه بخواهم همه رو بنویسم میترسم سرور بلاگ اسکای بیاد پایین.
امشب میخواهم جریان این سایت ایران اهدا رو بگم که تو پست قبلی بهش اشاره کردم.
ما یه کلاس داریم روزهای سه شنبه که اگه بخواهیم با سرویس بریم باید 3 ساعت زودتر پاشم بریم تو دانشگاه،الکی الاف بشیم.گفتیم خوب چه کاریه با سواری بین شهری میریم،خلاصه 4 نفری رفتیم و سوار ماشین شدیم به سمت دانشگاه،نزدیکای دانشگاه بودیم که این آقای راننده نمیدانم چه مرگش شد و فرمان رو یه دفعه به سمت چپ گرفت.
از روبرو هم یه تریلی 18 چرخ داشت میامد.
شانسی آوردیم اساسی،داشتیم جونمرگ میشدیم،تریلیه نمیدانم چه طوری رد کرد ولی خدا رانندش رو خیر بده،واقعا راننده بود،اگه زده بود مثل این کارتون ها مارو باید با کاردک از رو زمین جمع میکردند.
برای من که خیالی نبود،میمردیم هم فوق فوقش خانواده 1 هفته میزدند تو سرشون،برای خودم هم فرقی نداره زنده یا مرده!
فکر نمیکنم کسی دیگه ای هم براش مهم باشه،هست؟(نه بابا دلت خوشه!)
گفتیم که حالا کلی مونده تا لیسانس،هر روز هم ممکن این حادثه ها پیش بیاد،حداقل اگه از این بدن چیزی موند برسه به دست یکی خیرش رو ببینه!

خدایا!من در کلبه حقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایت نداری...
من تو را دارم و تو چون خود نداری...
                                                                امام سجاد (ع)

امیدوار...

سکوت،مرگ و دیگر هیچ...

                                                                                        ... Now: A Time To Die                 
                                                                                     ... It's Better                                                                         



هر آغازی یه پایانی داره،مثل زندگی

همه پایانها،آغازهایی است که ما آن را در آن زمان خاص تشخیص نمی دهیم...

سلام...

 بسم الله الرحمن الرحیم

درآ که در دل خسته توان در آید باز
بیا که در تن مرده روان در آید  باز

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز....

به پیش آینه ی دل هر آنچه میدارم
بجزخیال جمالت نمی نماید باز
                                 
                                                                               از دیوان حضرت حافظ  
 
                                                 

روزبه حتما بخوان...

هی روزگار
کسی منو یادش میاد (من علی )  .از داستانهای رفاقت منو و روزبه توی این وب بلاگ مشترک کم نخوندید ( به آرشیو مطالب نگاه کنید متوجه میشید)
اما بده روزگار آدم توی زندگی اشتباهاتی میکنه که ویرانگره و جز عقب ماندن انسان چیزی به همراه نداره .من به دست خودم باعث شدم توفان سهمگینی زندگی ام رو زیر و رو کنه . من هم وقتی دیدم چیزی جز ویرانی به همراه ندارم سعی کردم چیزهای با ارزش زندگی رو از اطرافم دور کنم تا تا شاید سالم بمونه . یکی از چیزهای با ارزش برام روزبه بود .
دورییه چند ماه اش رو میتونستم تحمل کنم  اما نمیتونم اونو به دست فراموشی بدم. و نمیخواستم توی اون شرایط برای همیشه از دستش بدم.
داش روزبه بدون که دوستت دارم و همیشه به یادت هستم .دوست دارم منو ببخشی و درکم کنی....
 اگر از من قبول کنی میگم :دوست قدیمیه تو علی

نمیدانستم چه طوری شروع کنم،به سراغ حافظ میرم نیت میکنم و...
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن             تاساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است            پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
....
میام تو اینترنت،یاهو مسنجر رو باز میکنم یه Offline برام میرسه:
روزبه تو وبلاگت جنگ شده؟
آدرس وبلاگ رو تو IE میزنم،وبلاگ لود میشه،نوشته جدید، ولی کی نوشته،پسورد این وبلاگ رو من دارم و ...
چند بار میخوانم،فکر میکنم چیزی حدود 20 بار،با خودم کلی کلنجار میرم که چی بنویسم آخرش هم مطمئن هستم نمیتوانم منظورم رو کامل بگم.
هر طوری فکر میکنم نمیدانم چه طوری جواب این پست رو بدم،بهتره خط به خط برم جلو.
*بده روزگار آدم توی زندگی اشتباهاتی میکنه که ویرانگره و جز عقب ماندن انسان چیزی به همراه نداره.
من به دست خودم باعث شدم توفان سهمگینی زندگی ام رو زیر و رو کنه.
من هم وقتی دیدم چیزی جز ویرانی به همراه ندارم سعی کردم چیزهای با ارزش زندگی رو از اطرافم دور کنم تا تا شاید سالم بمونه. یکی از چیزهای با ارزش برام روزبه بود.
اگه اشتباهات نباشه که آدم ساخته نمیشه،خود من اینقدر تو زندگیم اشتباه کردم که از دست خودم هم خارج شده چندتاست،اشتباهات ممکنه برای مدتی زندگی آدم رو تباه کنه ولی باعث پیشرفت تدریجی انسان نیز میشود،
اگر آدمی اشتباهات خودش رو ملکه ذهنش کنه وبه جای فراموش کردن اونها سعی کنه با آنها کنار بیاد و بر اونها پیروز شه بالاخره تو جاده موفقیت قدم بر میداره.
گفتی سعی کردی چیزهای با ارزش زندگیت رو دور کنی تا شاید سالم بمونند.
آیا این آدمها هیچ کدام ارزش این رو نداشتند که تو رو از این اشتباهات نجات بدهند،یا فکر کردی اینقدر ظرفیتشان پایینه که با تو درون سراشیبی سقوط قرار میگیرند.؟!
البته هیچ ایرادی نیست،زیرا تو سخت ترین شرایط آدمی همیشه بهترین تصمیم رو نمیگیره،اون لحظه آدم فکر میکنه بهترین تصمیمه،من به این تصمیم احترام می گذارم.
*دورییه چند ماه اش رو میتونستم تحمل کنم  اما نمیتونم اونو به دست فراموشی بدم. و نمیخواستم توی اون شرایط برای همیشه از دستش بدم.
*داش روزبه بدون که دوستت دارم و همیشه به یادت هستم .دوست دارم منو ببخشی و درکم کنی....
 اگر از من قبول کنی میگم :دوست قدیمیه تو علی
ببین عزیز من،بنده یه انسان کوچیک تو این دنیای بزرگم،نه آنقدر بزرگ که بخواهد کسی رو ببخشه و نه آنقدر کوچک که بگذاره هرکی خواست به اون توهین کنه.
من اگه میخواستم با شما ترک رابطه کنم همان روز اول،اولین کاری که میکردم این بود که پسورد وبلاگ رو عوض میکردم،
دوست من،اگه میخواهی با من رابطه داشته باشی بسم الله،مایش یه تلفنه،شماره موبایلم رو که داری زنگ بزن قرار میگذاریم و همدیگر رو میبینیم.
اگه هم نمی خواهی لطف کن شماره موبایل من رو از حافظه گوشیت پاک کن که هر 15 روز یکبار به من SMS نزنی که باهات تماس میگیرم و یا عید رو تبریک بگی و یا جوک بفرستی،این کارت بدتر میره روی مخ من.
یه لطف دیگه هم بکن و دیگر در این مورد تو وبلاگ چیزی ننویس،این وبلاگ عقیده من رو نشون میده نه دعوای دو نفر رو،
اگه خواستی چیزی در این مورد بگی همین متن رو ویرایش کن(مثل خود من)
اگر هم خواستی تو این وبلاگ چیزی دیگر حالا هر چی بنویس،بنویس
چندین نفر با هم درون یک وبلاگ مینویسند در حالی که نه همدیگر رو دیدند نه آن چنان همدیگر رو میشناسند.
اگه نمی خواهی رابطمان دوباره ایجاد شه ترجیح میدهم فراموشت کنم،بنابراین بازم ترجیح میدهم اینجا ننویسی که من هی فوحشت ندهم.
راستش اینکه که من هر وقت به یاد شما میوفتم نوعی احساس بدی بهم دست میدهد،راستش رو گفتم،البته بگم هنوز هم دوست دارم ،ولی خیلی دوست داشتم و دارم که دلیل کنار گذاشته شدنم رو بفهمم
فکر نمیکنم با این کلی گویی ها انتظار داشته باشی من درکت کنم،اگر هم نمیخواهی چیزی بگی خوب منم چیزی نمیپرسم.
خلاصه اینکه این کاریه که خودت خرابش کردی و تعمیرش هم از دست خودت بر میاد،اگه پا پیش بگذاری منم تا اونجایی که از دستم بر میاد کمکت میکنم،انسانها راحت میتوانند فراموش کنند منم انسانم دیگه.
ولی اگه میخواهی با خاطرات زندگی کنی،خاطرات خوباش خوبه و بداش کسالت بار.
اگه این خاطرات برای تو خوبه برای من درد آوره،کافیه یه لحظه خودت رو جای من بگذاری تا بفهمی چی مگم!
هنوز هم میگم کار یه تلفنه اگه میتوانی بسم الله،اگر هم نمی توانی خداحافظ برای همیشه...
بازم مطمئن هستم که منظورم رو نتوانستم کامل بگم ولی خوب بازم بهتر از هیچه!