.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

من رو همینطوری که هستم بپذیر...

شده جمله ی روز و شب همه مان.

داریم مرزهای اخلاقی رو به شدت هرچه تمام تر رد میکنیم و خودمان را اینطوری توجیح میکنیم که ما اینیم، میخواهی باش و نمیخواهی نباش.

واسه همین تعداد دوستان مجازی - اینترنتی مان بیشتر از دوستان واقعیمان است و هر روز تنها تر از دیروز میشویم.

نمیخواهیم خودمان را در میدان اخلاق/احترام/گذشت/فداکاری محدود کنیم، میخواهیم خودمان هر طوری که خودمان دوست داریم زندگی کنیم.

"من دوست دارم اینطوری رفتار کنم، تو خوشت نمیاد کسی مجبورت نکرده است"

و به واسطه ی چهار تا کتاب و فیلم و موسیقی، خودمان را علامه دهر میدانیم و مبرا از هرگونه خطا و اشتباه.

دیوار حاشا هم که ماشالله، بلند...

خانواده...

حدود 10 ماه پیش، جریانی پیش آمد که نیازمند حمایت خانواده بودم، و خانواده هم گفته بودند که هستند.

اما به موقعش نبودند، و مثل روز روشن بود که بدون حمایت خانواده من نمی توانم قدم توی اون راه بگذارم.

همان موقع بهشان گفتم، بهشان گفتم که نامردی کردید.

اون جریان واسه من، واسه آینده ام، واسه زندگی ام خیلی مهم بود، خیلی.

خانواده رو مقصر نمیدانم، من تلاشم رو کردم، نشد.

اما این زخم ها، همین زخم های کوچیک، هیچ وقت خوب نمیشوند، همیشه اون گوشه ها هستند.

خود بینی...

دروغ چرا! آدم اجتماعی نیستم.

زیاد علاقه ای به روابط اجتماعی ندارم، نه از روی خودخواهی یا غرور، اصلاً!

ارتباط برقرار کردنم ضعیف بوده و هست، این ضعف رو هم 9 سال پیش فهمیدم، شاید دلیل تولد این وبلاگ هم همین بوده...

یه مدتی تلاش میکردم این ضعف رو برطرف کنم، نشد یا نتونستم، نمیدونم!

از به جایی به بعد تصمیم گرفتم باهاش کنار بیام، یه طورایی کم کم شد جزیی از خودم.

اصلا یادم نمیاد آخرین مهمانی که رفتم کی بود.

پشتم حرف خیلی هست، خیلی زیاد، اوایلش اهمیت میدادم، ولی بعدش دیگه اونم بی اهمیت شد.

حالا، این روزها، زندگی من شده همین، یه کشور غریب، یه زندگی که مهمترین اجزایش یه لپ تاپ و یه رادیو است و یک کتری واسه چایی، همین و بس.

تنها چیزی که هنوز من رو در ارتباط نگه میداره، این موبایل است که اونم به اجبار خانواده است.