.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

خسته...

به صورت وحشتناکی از نظر روحی خسته ام.
خسته از زندگی، از آینده تاریک و از همه چیز
از خودم، از تو، از همه
خسته ام...

خسته ام...

الان تقریبا 3 ماه هست که زندگی من شده 3 تا کامپیوتر و یه اتاق و خداتا کاغذ.
از ساعت 5 عصر به بعد دیگه حالم از هرچی کیبورد و موس هست بهم میخوره، فکرش رو بکن از 7 صبح صدای خرخر فن و هارد 3 تا کامپیوتر تو گوشم هست تا یک شب.
تازه بیرونم که میرم باز پشت این دستگاه لعنتی هستم، الانم منتظر یه ایمیلم.
امروز افطاری میرم خانه رفقا قدیمی، سه تایی دور همدیگه از خاطرات و روز های اول دانشگاه و آشنایی بگیم،
از برنامه های آینده و کلا همه چیز
خدا خودش کمک کنه...

کله پاچه...

اول از همه تبریک به یکی از رفقا بایت قبولی ارشد، انشاالله یه کله میری واسه دکترا و بعدشم تیم ملی...
ما که تو همین لیسانسشم زاییدیم
دوم اینکه بنده رسما اعلام میکنم که میخواهم فک یکی از بروبکس حکومتی را بیارم پایین، فرقی هم نمیکنه فاطی باشه یا گشت ارشاد یا هر آدم ... دیگه ای، پس عوامل فوق الذکر شدیدا از نزدیکی به اینجانب خوداری فرمایند، بنده هیچ مسئولیتی در قبال فک، دماغ، ابرو ها، صورت با دو وجب به سمت راست و چپ، زبان، مغز، دو تا هم چشم بی زحمت...
سوم آنکه بعد از یک سال و خورده ای پامان را از شازده عبدالله عظیم آنورتر گذاشتیم و دو روز در سفر بودیم، بسی هوا گند بود...
چهارم آنکه یکی از همین روز ها قراره انشالله اتفاق خوبی بیافتد(نه از اون اتفاق هاااااا)
پنجم آنکه فعلا حرفی نیست...

هلو...

یه حس سه نقطه تخیلی من دارم راجبه امتحان ها هلو...مثلا یه درس داریم خفن خفن که همه 10 بار میگیرن حذف میکنند ولی من شب امتحان میگم پاسه و جالبه که پاس هم میشه.
دیشب هم به همچین حس تخیلی بهمان دست داد و با افتخار رفتیم سرجلسه
سوال یک رو دیدیم گفتیم یه چیزایی بلتیم
سوال دو و سه و چهار به همچنین
رسیدم به سوال آخر یعنی سوال 5، خواندم، از اون سوال هایی بود که آدم میخوانه نه فکر میکنه نه سعی به فکر کردن میکنه چون میدونه نمی توانه حلش کنه
منم گفتم بیخیال این، از اون 4 تا یه 13 بگیریم و بیایم بیرون
در افکار خود غرق بودم که چشمم به جمال بارم بندی افتاد و دیدم بله، استاد الاغ ما 10 نمره بابت سوال 5 داده
خلاصه میافتیم و به قول دوستمان ری دی م به تابستانمان
عرض شود که باز معلوم نیست این اخوی ما سرش به کجای کی گرم شده که صبح تا شب معلوم نیست کدوم گوریه
حالم خوب نیست چرت و پرت می نویسم، فردا هم امتحان دارم
یه چیز جالب امروز یکی از دوستان قدیم رو تو دانش گاه دیدم بعد از 1 سال، قدیم ها با هم اینطوری بودیم و اینها
هی دستش آورد آروم زد به صورت ما، گفتم بچه نکن، هی کرد، گفتم نکن من قاطی ام، هی با خنده میزد، منم جاتون خالی یه سیلی آبدار نثارش کردم بره حالش رو ببره، از اون سیلی ها که آدم با صداش حال میکنه...