گفت با زنجیر ؛در زندان شبی دیوانه ای
عاقلان پیدا ست ؛ کز دیوانگان ترسیده اند
من بدین زنجیر ارزیده ام که بسته اند به پای
کاش می پرسیدکس؛که ایشان به چند ارزیده اند؟
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب ! آن سنگ هاراهم ز من دزدیده اند
سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنی ها را چنین فهمیده ا ند
عاقلان با این کیاست ؛عقل دور اندیش را
در ترازوی دیوانه ای چو من سنجیده ا ند
از برای دیدن من بارها گشتند جمع
عاقلند آری !؛ چو من دیوانه کمتر دیده اند
جمله را دیوانه نامند چو بگشودند در
گر به دست اینان بدین نامم چرا نامید ه اند ...
این شعر از شاعر معاصر پروین اعتصامی است که تقدیم شما شد
البته شاید بگید: خوب ! منظور؟
عرض کنم که من از این شعر خیلی خوشم میاد؛ گفتم شاید شما هم حال کنید.
البته هر کس تحلیل خودشو داره. شاید هم از دید گروهی این شعر مسخره به نظر برسد.
به هر حال امیدوارم مقبول افتد
علی
salam ali agha.ahvaletoon?pas in weblog moshtarake....hadsetoon ham dorost bood man daneshjoye com shiraz hastam...rasty shoma che reshtehy mikhonid?movafagh bashy...poooya
متولد تهران اما والدینم استان مرکزی
من که چیزی نفهمیدم
بابام جان یه نمه سطح پایین بنویس...
شعر قشنگی بود٬ من هم لذت بردم٬ ممنون که بهم سرزدی!
آنهایی که این شعر را مسخره میدانند .......
اعتصامی شاعر بزرگیست ضمناْ شعر محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت هم خیلی جالبه بزاری تو وبلاگت ممنونت میشم فدات شم . ضمناْ به کلبه محقر ما هم سر بزن منتظرم