باید از محشر گذشت
این لجنزاری که من دیدم
سزای صخرههاست
گوهر روشندل از کان جهان دیگر است.
عذر می خواهم پری
من نمیگنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمیایم فرود
شاخ زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنهی این درد نیست...
یک شب مهتابی از این تنگنای از فراز کوه ها پر میزنم می گذارم میروم نامه ی خود می برم دردسر کم میکنم...
یک شب مهتابی از این تنگنای
از فراز کوه ها پر میزنم
می گذارم میروم
نامه ی خود می برم
دردسر کم میکنم...