میدونید، چندین بار نوشتم و پاک کردم، از بس دردش زیاده.
خانواده ای، ظرف یک سال دختر بزرگشان بزرگترین ضربه رو از شریک زندگیش خورد و شکست، خرد شد.
و دختر کوچیکه خانواده، توی تعطیلات نوروز و مسافرت با دوستان، تصادف میکنه و فل.ج میشه.
درد داره، اینقدر درد داره که نمیتونم بدون نوشتن نقطه بین اون کلمه بنویسم، نمیتوانم باور کنم، نمیخواهم باور کنم، نمیدانم باید چیکار کنم، به دختر کوچیکه که دوست من هست چی باید بگم؟
وقتی بهم میگه دعا کن فقط بمیرم، چی باید بگم؟ بگم هزارتا مثل تو، بگم خدا بزرگه، بگم توکل کن به خدا!!!
به مادر بگم خدا بهت صبر و توان بده؟!
هیچی نمیشه گفت، هیچ کاری نمیشه کرد، دردش زیاده، تحمل دردش سخته، نمیدونم، زبان من عاجز است از بیانش...
وای خدا ... وای .......