.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

این آنقدر قشنگه که باید چاپ کرد زد تو اتاق...

جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند، حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.

جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند.

حلاج گفت: آنها روزه اند و برخاست.

غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما

شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی

حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم...

من و بابام...

اوج فوتبال دیدن من بر میگرده به جام ملت های آسیای سال 96 و مقدماتی 98 فرانسه و خود جام جهانی 98، سال دوم و سوم راهنمایی بودم.

زمان فوتبال، مخصوصا اون حساس هاش، من و برادرم خیره به تلویزیون 21 اینچ و محو فوتبال، اما پدرم میرفت بالا پشتبون و شروع میکرد قدم زدن، میگفت اعصابم نمیکشه، وقتی من و برادرم یه داد و هواری میزدیم، بدو میامد پایین میگفت زدیم؟

هر چی میگفتیم پدر، این بازیه، سخت نگیر بشین ببین، گوش نمیداد.

حالا تقریبا 20 سالی از اون جریان میگذره، منم شدم مثل پدرم، دیروز با بدبختی تونستم کانال سه رو بگیرم و بشینم والیبال رو ببینم، 10 دقیقه بیشتر دوام نیاوردم، همش حرص میخوردم و فحش میدادم به در و دیوار، آخر تو وایبر به رفیقم گفتم نتیجه نهایی رو آخر بازی بهم بگو...