.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

شانس

نمی دانم شماها آدم های خوش شانسی هستید یا نه؟
امروز متوجه شدم 27 آذز،یعنی چند شب دیگه شب یلداست.امسال اولین سالی است که شب یلدا تنهای تنهام.
یاد سالهای پیش بخیر یا خانه کسی بودیم ویا تو خانه خودمان داشتیم هندوانه و آجیل می خوردیم،نمی دانم چه شبی بشه یه شب دراز و خوب یا یه شب کسالت بار.
10 دی عروسیه،عروسیه دختر دائیم ،وای چه نقشه هایی کشیده بودم،قرار بود یه خونه رو بترکونیم،آنوقت درست 10 دی من امتحان پایان ترم دارم اونم چی تربیت بدنی!هرچی رفتم رو مخ استاد که بابا ما دلمون برای یه پارتی لک زده حالا عروسی افتادیم از من زودتر امتحان بگیر میگه نه که نه،میگم بابا 1 ساله داریم نقشه میکشیم میگه نه که نه،هی روزگار
امشب داشتم تو اینترنت میچرخیدم که یه صدای مهیب همچنینی بمب آمد پریدم تو حال که دیدم بخاریم تو مایه های بمب داره عمل میکنه،دیگه مارو هم جو گرفت رفتیم شیر گاز رو از یه وجبی بخاری بستم.بعدش فهمیدم که چرا شیر اصلی رو نبستم!
حالا تمام اینها به کنار،اینکه آدم تلویزیونش روشن باشه بعدش یه دفعه:یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود
مهتاب شروع شه،غیر از شعرش، برنامش خیلی بی خوده.من و علی و حسین از این آهنگ خیلی خاطرات بامزه داریم.
میدانید چیه؟بین یه دو راهی بدجور گیر کردم هی میگم خدا آخه یه کمکی یه ندایی یه چیزی که ما رو از این وضع در بیاره گوش نمیده که نمیده،ولی حتما یه حکمتی داره.حالا می فهمم انتظار چقدر سخته.
راستی اگه کسی این وبلاگ رو خواند یه پیامی یه فحشی یه متلکی یه چیزی تو نظرات بگه،من نمی دانم چرا وقتی علی می نویسه نظر میدید ولی به ما که میرسه!!!!
خوب حتما جفنگیات می نویسم.
نظرات 1 + ارسال نظر
مادرانه دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 11:21

خیلی خوب درک ت می کنم. وبلاگ نویسی یه دورانی برای خودش داره. که همش هم خوبه به نظرم.
امروز تصمیم گرفتم کل وبلاگت رو از اول تا اخرش بخونم.

چه همتی، خیلی جفنگیات نوشتم، ممنون در هر صورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد