دو خط موازی زاییده شدند. پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی نگاهی پر معنا به خط دومی کرد و گفت : ما میتوانیم زندگی خیلی خوبی داشته باشیم ... خط دومی از هیجان لرزید. خط اولی : ... و خانهای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .. من روزها کار میکنم. میتوانم خط کنار یک جاده متروک شوم...یا خط کنار یک نردبام. خط دوم گفت من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهارگوش گل سرخ شوم. یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت ! در همین لحظه معلم فریاد زد :
دو خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند
و بچهها تکرار کردند....
نه که نظر نمی دیم. اصلا معلوم هست تو کجایی؟ هر سه قرن یه بار میای یه سک سک و تموم؟
متن قشنگ وتاثیر گذاره . ایول حال کردم.
اما خودت بگو اگر سارنگ محمدی این متن را بخواند چی میگه؟
((دو خط موازی همدیگر و در بینهایت قطع میکنن٬ ها))
موفق باشی