گاهی وقتا با یکی میریم بیرون، میریم یه جای خوب و یه شیرقهوه ی خوب می خوریم ولی بهمون نمی چسبه! حوصله ی طرف رو نداریم یا فکرمون مشغول اتفاقات دیگه است.
گاهی وقتا با یکی میریم بیرون و طرف اصرار می کنه که بریم یه قهوه بخوریم! یه شیرقهوه ی مزخرف به خوردمون می ده و یه دو ساعتی مثلا صحبت می کنیم که کاملا زورکیه و هیچ کدوم حوصله ی اون یکی رو نداریم.
گاهی وقتا با یکی میریم بیرون و میریم یه شیرقهوه ی معمولی می خوریم. قهوه اش مزه ی خاصی نداره اما صحبتی که می کنیم باعث می شه همون قهوه ی بیمزه هم حسابی بهمون بچسبه!
* همه اش رو با شیرقهوه نوشتم چون از قهوه ی تلخ متنفرم!
* ممکنه همه ی این حالت ها با خوردنی های دیگه ای هم مثل پیتزا رخ بده ولی من دوست دارم با شیرقهوه تعریفش کنم.
* ابدا هم بعید نیست که با یکی بریم بیرون هم از گفتگو لذت ببریم و هم از شیرقهوه اش ولی تا حالا برای من پیش نیومده!
* نتیجه گیری اخلاقی هم نداره چه برسه به منطقی!
نتیجه گیری منطقی :ادم همیشه تنهایی بره بیرون بهتره
بعضی اوقات هم وقتی بیرون میری ، اونقدر حواست به کیفیت شیر قهوه است که فراموش می کنی اصلا چرا رفتی بیرون و با کی رفتی بیرون .
تا کنون چند بار در زندگیمان در برابر چیزی قرار گرفته ایم که برایمان مهم بوده ، و نفهمیده ایم ؟؟؟؟
خوش باشی ...