.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

خاطرات فراموش شده...

دیشب طبق معمول این چند وقته تو اینترنت بودم تا ببینم این استادها نمرات رو میدن یا نه، تو گوگل نمیدانم چی جستجو کردم که تو صفحه دومش وبلاگ خودم رو دیدم، رو لینک کلیک کردم و رفتم به 2 سال پیش:
* ساعت مرد شاپرکی رو نگاه میکنم میبینم اووووه ده دقیقه تا آخر کلاس مونده (کلاس هندسه تحلیلی تو عهد جوونی) البته معلم هم سعید بود (اسمش سعید بود )پس خواسته و نا خواسته به خواب زمستانی فرو رفته بودیم که یهو مرد شاپرکی پرید بالا وگفت: کیو smsفرستاده.
ـخوب  چی نوشته؟
ـ هیچی تازه سوار تاکسی شده هنوز تجریش
ـ اه ه ه ه ه این کیو چه کار میکنه؟
بالاخره کیو آمد و سوار بر توربو اوتل مرد شاپرکی . حالا کجا بریم ؟ کیو که هیچ وقت از ایران زمین سیر نمیشه ما رو مجبور کرد بریم ایران زمین
اون زمانها علی جزء یکی از نویسنده های این وبلاگ بود، در ادامه اش نوشتم:
*یادمه سر همین موضوع برای اینکه خانواده هامون گیر ندهند که کجا بودید کاپوت اوتول رو زدیم بالا حسابی صورت هامون با دستامون رو روغنی کردیم که بگیم ماشین خراب بوده.
آره هنوزم یادمه این کار رو تو ولنجک کردیم اون بالای بلوار دانشجو، و چیزی که خیلی ناراحت شدم خواندم:
*سال پیش که منو علی هر دو کنکوری بودیم روزهای یکشنبه همیشه بین ساعت 5 تا 6 با همدیگر میرفتیم پیاده روی به دور از هر چی درس و کنکور و این جفنگیات،واقعا تو بدترین موقعیت ها هم آدم می تواند خودش رو برای چند ساعت که شده آزاد کنه و لحظات بیاد ماندنی رو تو خاطرش بسپاره.
یادمه یه دفعه رفتیم تو یک محله و بدون اینکه بچه های آن محل رو بشناسیم یه دست فوتبال دبش زدیم تو رگ.
به قول علی هر هفته جفتمان منتظر یکشنبه ها بودیم.
یاده اون فوتبال بخیر یکی از روزهای بیاد ماندنی بود تازه حالا میخواهم اعتراف کنم که 1 ساعت از کلاس رو هم دودر کردیم.
از آخرین یکشنبه ای که علی رو دیدم 8 ماه میگذره، چه زود، ما که هر هفته باهم بودیم الان 8 ماه همدیگر رو ندیدیم و فقط از طریق تلفن ارتباط داریم.
نمی دانم چی شده ولی بعضی موقع ها خیلی تو رابطه دوستی مون سخت میگیریم( مثل خود من) فکر میکنم بشه آدم برای 3 ساعتی ارزش های خودش رو کنار بگذاره ، نه اینکه پشت پا بزنه، ساده ترش کنه...


عصبانی شده ام،از دست خودم،از دست همه،خواستم یه پست جدید بدهم دیدم تو عصبانیت درست نیست،همین رو اضافه کردم.هر وقت عصبانی میشیم ۱۵ دقیقه میگم:

خدایا،باز احساس میکنم که تنها شدم،باز احساس میکنم که کسی نیست با او صحبت کنم،آری از تو دور شدم و این بزرگترین گناه است،کمکم کن...

نظرات 4 + ارسال نظر
... جمعه 14 بهمن 1384 ساعت 22:28

...

[ بدون نام ] شنبه 15 بهمن 1384 ساعت 00:07

آهوی وحشی شنبه 15 بهمن 1384 ساعت 00:08 http://fowler.blogsky.com/

سلام.به نظر خطوط قرمز زیادی داری.

Ninkapoop شنبه 15 بهمن 1384 ساعت 03:47

بعضی اوقات هم وقتی بیرون میری ، اونقدر حواست به کیفیت شیر قهوه است که فراموش می کنی اصلا چرا رفتی بیرون و با کی رفتی بیرون .

تا کنون چند بار در زندگیمان در برابر چیزی قرار گرفته ایم که برایمان مهم بوده ، و نفهمیده ایم ؟؟؟؟

خوش باشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد