(مال چند روز پیشه:)
از یه جهاتی احساس بدی دارم. من خیلی آدم مذهبی ای نیستم. به خدا اعتقاد دارم ولی فقط همین. وقتی اولین بار اینجا اون دعا ها رو نوشتم یه جوری شدم. دیروز داشتم فکر می کردم خدا کنه من به موقع برسم به مقصدم و خیابون هم شلوغ نباشه کارم هم زود انجام بشه و سر وقت خونه باشم. بعد یه لحظه فکر کردم " هی بچه، خدا بیکار نشسته راه رو برای تو باز کنه. خجالت نمی کشی که تنبلیت رو می کنی و بعد برای اینکه کار خراب نشه دست به دامن خدا می شی؟" آقا جمله تموم نشده مینی بوسه محکم کوبید به یه ماشین که پارک شده بود! احساس کردم مغزم تکون خورد و اولین عکس العملم این بود:"خدایا غلط کردم! دیگه به این نیم بند اعتقادی که بهت دارم شک نمی کنم!"
خیلی سطحی فکر می کنم نه؟
اینکه بیشتر در مواقع سختی یاد خدا می افتیم ، به خودی خودش نه بده و نه خوب ... شاید تفاوت اصلی عارفان با مردم عادی هم در همین باشه که اونها سعی می کنند در همه حال یاد خدا باشند ....
این یه نظر شخصیه :
به نظرم وقتی تنها در مواقع سختی یاد خدا می افتیم ، خدا هم در مواقع سختی خودش رو نشون می ده و نه بیشتر ... یعنی کمک می کنه که مشکلت حل شه ... وقتی مشکلت حل شد ، اون هم حضورش کمتر می شه ...
نکته اینجاست که خدا همانطور که می تونه مشکلی رو کم کنه ، می تونه -وقتی شاد هستی - با حضورش شادیت رو خیلی بیشتر کنه ... این رو اکثرا ً فراموش می کنیم .
راستی در مورد اون تصادف :
نوشته بودی :
" اولین عکس العملم این بود:خدایا غلط کردم! دیگه به این نیم بند اعتقادی که بهت دارم شک نمی کنم!"
یعنی اگه تصادف نمی شد هنوز تو شک بودی در مورد اعتقادت به خدا ؟
اعتقادی که با یه تصادف محکم می شه ، با تصادف بعدی می تونه به باد بره .... به همین راحتی .
خوش باشی .....
خب همیشه میشه از هر نشونه ای یه داستان ساخت ولی شاید حقیقت این نباشه
والا منم به خدا ، فقط اعتقاد دارم ولی عظمت ِ خدا توی یه تصادف ثابت نمیشه
انقدر چیزای کوچیکتری هست که فقط اگه بخوای بدونی و بخوای ببینی ، می فهمی چه نشونه های بزرگی هستند
تو سطحی فکر نمی کنی ، اغلب ما همینجوری ایم ! همیشه یه جایی که یه چیزی از دستمون خارج میشه ، میگردم دنبال ِ یه دلیل ِ بزرگتر و همه جانبه تر که یه سری مسائل رو حل کنه
.
.
.
.
فرقی نمی کنه که الان باران می نویسه یا مرد شاپرکی یا یکی دیگه
من فقط بلدم آرزو کنم که شاد باشین و موفق و همه ی چیزای خوب ! ! !