.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

لطف همگانی...

امروز همگی دوستان و فک و فامیل کمال لطف را به من داشتند، می خواستم همه رو امشب بنویسم ولی اینقدر خسته هستم که اصلا نا ندارم.
فردا در چند بخش می نویسم!


از ساعت 10 تا 2.5 با سحرناز جلسه داشتم، آخرشم هم به نتیجه خاصی نرسیدیم. 3 خانه، 3.5 امید زنگ زده که بریم بیرون، میگم زوده میگه نه، دیر هم است، 4 آمده دنبالم، رفتیم فشم و لواسان و شمشک اونم تو چه روزه بارانی ای!
از 7 هی مامانی زنگ زده که پاشو بیا مهمان داریم، از 7 رفتم تو مخ امید که من برم اونم فقط یک چیزی میگه: یک روز با ما آمدی بیرون ها...
بالاخره آقا ما رو 10 رسانده خانه، از 10 تا 12.15 هم مهمان داشتیم، دیگه چشام بد جوری داشت بابا قوری می رفت.
خارج گود: همه این دردسر ها به خاطره این موبایل است، دارم گزینه خلاص شدن از شرش رو بررسی میکنم، باباجون نمی خواهم در دسترس باشم.
قسمتی مهم از خاطراته ۳ سال پیش رو ننوشتم، داره یادم میره، دیوونه باید از مزرعه برگرده تا با هم بنویسیم، یکی دیگه اضافه شد...

نظرات 1 + ارسال نظر
ملقب به عسل پنج‌شنبه 10 فروردین 1385 ساعت 13:51 http://30in.persianblog.com

هلو فرندز !


نه ! باور کن اگه از شر این موبایله هم راحت بشی ، بازم راحت نمی شی !!!!!
چون اونوقت خودت بیشتر از همه به دردسر می افتی !

حرص نخور ! ببین منم حرص خوردم که الان قصد دارم برم خودکشی کنم !!! تو هنوز جوونی ؛ حرص نخور ... درست میشه همه چی !
این ' زمان ' که میگذره ، همه بدبختی ها و اعصاب خوردی های آدم رو درست می کنه !!!

خودت که می دونی دیگه ! خدا یه مقدار بعضی وقتا خوشش میاد زجر ِ خون ات بره بالا که یادت بده باید صبر کنی !!!!

---------

به هر حال عیده و همینه که هست !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد