.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

زندگی خودم، بازگشت پادشاه...


هنوزم که به کل ماجرانگاه میکنم، باورم نمیشه.
ساعت تقریبا 2 بعد از ظهر بود، خسته بودم، رفتم یک چرت بزنم، نمیدانم کی خوابم برد فقط 3.5 از خواب بیدار شدم، ترسیده بودم، خوابیکه دیده بودم وحشتناک بود، کلا من زیاد خواب نمیبینم.
شروع شد، از ساعت 5.5 تا ساعت 10.5 ادامه داشت، عین خواب، مو به مو داشت میرفت جلو، از بحثم با شیرین بگیر تا دعوام با سهراب، دروغ نگم خیلی ترسیدم، یعنی میشه یک خواب این همه به واقعیت نزدیک باشه.
آخر خوابم یک شخصی که نمیشناختمش گفت بسه! 20 روز گذشته دیگه برگرد، دقیقا یادم نیست چه چیزهایی گفت ولی منظورش یک چیز بود، برو گم و گور شو.
تو این 20 روز اینقدر انرژی گرفتم که بتوانم برگردم به زندگی خودم و تا 6 ماه دیگه اداره اش کنم. باید برم.
به شیرین میگم به جای اینکه 4 ساعت جلوی آینه وایستی و به داف بودن خودت برسی بشین سر درست وگرنه دانشگاه قبول نمیشی ها، می خنده، به درک، خودت لطمش رو میبینی.
هی سهراب، اون دلیلی که من دارم تو گزینه های تو نبود، آره من ایران میمانم، احمقم! بگذار باشم، فکرم کار نمیکنه، مهم نیست، میدانی دلیل من چیه؟ خانواده ام و احساس مسئولیتی که در قبالشان دارم، ممکنه ما کلی بزنیم تو سرو کله هم، ممکنه خانواده موافق باشن ولی تو دلشان که اینطوری نیست، در ضمن، من تو نیستم، من رو با خودت مقایسه نکن، از گزینه های تو هم بخواهم انتخاب کنم، آره، من یک بابای پولدار دارم که حداقل می تواند سرمایه اولیه ام رو بهم بده، اصلا برام مهم نیست که تو فکر کنی من احمقم، من کار خودم رو میکنم، چون هم خانواده ام رو دوست دارم هم ایران رو.
خارج گود: یکی از بچه ها درود زندگی میکنه، خدا کنه اولین کسی باشه که تو دانشگاه می بینمش!
من باید برم.
من رفتم...
نظرات 1 + ارسال نظر
ninkapoop شنبه 12 فروردین 1385 ساعت 09:17

دمت گرم .....
خارج یا داخل مهم نیست ...

به نظرم آدم باید جایی رو برای زندگی انتخاب کنه که احساس راحتی می کنی .... یه جا نوشته جالبی خوتدم .... ایرانی ها وقتی تو ایران زندگی می کنن ، تمام فکر و ذکرشون اینه که برن خارج .... خودشونو نیمچه خارجی حس می کنن .... فارسیشون و انگلیسیشون قاطیه .... بهانشون هم اینه که انگلیسی بهتر مفهوم رو انتقال می ده ..... اونوقت تا می رسن اینجا ، هویت ایرانیشون گل می کنه .... یاد دوستاشون وی افتند تو ایران و شروع می کنن از غم دوری صحبت کردند ...... برای خارجی از توانایی زبان فارسی می گن و انکه چقدر انگلیسی برای انتقال مفهوم ضعیفه !!!!!

همون جایی زندگی کن که اونجا خودت حال می کنی ...
اگرم فرصت دیدنکشورهایه دیگه دستت اومد ، ازش استفتده کن که تجربت زیاد بشه و اینکه قدر جایی رو که زندکی میکنی بیشتر بدونی .....

خوش باشی بچه ....
تا دوشنبه نیستم .... میرم مسافرت ....
می بینمت.

سلام عزیزم، دلم برات تنگ شده، کجا بودی، گم و گور شده بودی جــــــــــــــــــــیـــگر!
از همین رفتارات هست که خوشم میاد، ۱۰۰۰ جا جار میزنم هیچکس ninkapoop من نمیشه.
با اون وری ها رفتیم بیرون، خیلی خوش گذشت، جات خالی، واقعا خالی
دلت بسوزه...
رفتیم سارا، تا ۱۲ شب بیرون بودیم، همه بودن، یعنی آنهایی که باید باشن بودند.
توچالم رفتیم، جات خالی چه پیاده روی یه توپی
دلم می خواست تو هم بودی، آخه بدون تو مگه میشه!
این دیوانه ها نمی دانند من با تو چقدر صحبت میکنم
حالا خودمانیم اون دیوانه ه ( عکاس) تو بهش خط میدی لج همه رو در بیاره، ولی خوب جات رو گرفته ها، حالا برات تعریف می کنم، اگه بر نگردی اون دیوانه جات رو کامل میگره و فراموش میشی
عکس هاش رو میفرسته
خلاصه جات خالی
مسافرت هم خوش بگذره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد