.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

ترشحات یک ذهن سالم...

خیلی جالبه ها، امروز داشتم به خودم میگفتم چی شده هیچ موضوعی تو ذهنم نمی یاد که بنویسم، با این سرما خوردگی هم که دیگه مزید بر علت شده، که آمد.
راستش شاید گفتن این حرف ها زیاد درست نباشه ولی از آنجایی که حقیقت همیشه تلخ است باید گفت.
داشتم امروز فکر می کردم که چرا این همه آدم مزخرف با نام دوست دور و بر من هستن؟ شاید مشکل از من است؟ بعدش به خودم گفتم نه بابا تو چه مشکلی داری، بقیه با خودشان مشکل دارند( چه مغرور! )
ولی خوب اینه دیگه!
یه طورهایی تمام دختر و پسرهایی که دور و برم هستن( به عنوان دوست نه فامیل ) همگی دارند نقش بازی می کنند، چون خودم بازیگر خوبی هستم قشنگ می فهمم دارند دروغ میگند، از اینها که میگن مثل روز روشن هست، البته شاید من اشتباه کنم ولی خوب یک حس درونی میگه رو هیچکدامشان حساب نکنم، و جالبی اینکه همشان فکر میکنم من دوست خوبی برای آنها هستم، ولی خوب یک روزی همه این ها رو ترک میکنم. باید این کار رو بکنم.
از آنجایی که اکثر قوانین استثنایی هم دارند در مورد دوستان من هم همینطوره، یکی دو نفر هستن که هی میشه روی آنها به عنوان یک دوست حساب کرد.
یکی از اینها یکی هست که فکر میکنم دوست خوبیه( الان ) به نظرم میاد ظاهر و درونش یکی هست، با اینکه ما خیلی کم با هم هستیم و معمولا هم داریم با هم دعوا میکنیم ولی تا حالا دروغ تو حرف هاش ندیدم، البته شاید اشتباه کنم ها، این رو گذر زمان مشخص میکنه، ولی کلا یکی، یکی از آنها انسان هایی است که اهل دروغ و ریا نیست، به قول خودش همینه که هست، خیلی خوبه ها!
برای همین همیشه سعی میکنم درست حسابی بهش کمک کنم و مثل بقیه بچه ها نپیچونمش، چون ارزشش رو داره!
البته یکی دو نفر دیگه هم هستند ولی معمولا موقع هایی که باید باشند نیستند!
بقیه افراد یک جای کارشان میلنگه( اینطوری نیست؟ ) شایدم این طوری نباشه ها ولی من اینطوری فکر میکنم، حتی مهسا، ( بچه حلال زادست، داره از ساعت پنج زنگ میزنه به موبایلم منم جواب نمیدم، حوصله 3 ساعت فک زدنش اونم تماما چرت و پرت رو ندارم)
خیلی جالبه، دوست داشتم اینها رو به همشان بگم ولی اگه بگم دیگه از هیجان میفته پس بماند به موقع اش.
این پسر ساده که همیشه ساکت هست و معمولا شنونده است و همه فکر میکنند چه شخصیت جالب و خونسردی داره و کلا ارزش اجتماعی اش آنقدر بالاست که هیچ وقت دعوا نمیکنه و هزارتا مزخرفات دیگه، در صورت لزوم که باید موقع اش برسه، چنان پست فطرت میشه که دومی نداره، چون باید بشه.
من از این آدم هایی هستم که همیشه دوست دارم ضربه رو در آخرین لحظه و به طور وحشیانه ای وارد کنم.
این شامل همه این آدم های مزخرف میشه، از مهسا گرفته که فکر میکنه من یک عروسکم تو دست اون ولی نمیدانه کاملا برعکسه تا دوستان پسرم که فکر میکنند من همان ساکت همیشگی هستم.
همه چیز باید به موقع اش اجرا بشه...
داخل گود: این سرما خوردگی داره دیوانه ام میکنه!
خارج گود: بخشش آن نیست که چیزی به من بدهی که من از تو بیشتر به آن نیاز دارم، بلکه آن است که چیزی را به من ببخشی که خودت بیشتر از من به آن احتیاج داری.(جبران خلیل جبران)
قبول دارین دیگه؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد