.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

لجبازی...


جمعه شب، خانه خودم، پشت تلفن: ببین شیرین جان من به خاطر خودم هم با خانواده رودر رو نمیشم چه برسه تو.
ترو خدا، فقط همین یک دفعه، جان هرکی دوست داری. عزیز من اصرار نکن، نه. جان من، مرگ من، روزبه من تو عمرم به کسی این همه اصرار و التماس نکردم، جون من. فردا جوابش رو میدهم.
شنبه صبح پشت اینترنت، پسر عمو چه کنم؟ براش ردیفش کن. برو بابا، من این وسط قربانی شم؟ بیرون گودی میگی لنگش کن؟ یا تو باید قربانی شی یا شیرین.
ساعت 12 ظهر: شیرین، باشه، هرچی تو بگی.
ساعت 2.30 سر کلاس، ردیف آخر کنار امید: چی شده، باز ناراحتی؟ این دوتا دیوانه ام کردن، اصلا فکر نمی کنند من تنها بچه شان هستم، مادرم میگه برو با بابات زندگی کن باباهه هم میگه نه. بابا شوخی میکنه، جدی که نمیگه، مادره. آخه تا چقدر، منم غرورم دیگه بهم اجازه نمیده، میخواهم همین جا بمونم. چرند نگو.
ساعت 3.25 شنبه، بعد از به اصطلاح نهار، با بچه ها. دارم موبایلم رو در میارم که به یکی زنگ بزنم، نمیدانم یا اون گیج میزنه یا من، هنوز قفلش رو باز نکردم که زنگ میخوره.
میدانی داشتم به چی فکر می کردم؟ به چی؟ که بری بمیری. آهان.
ساعت 4.15 دقیقه، در ورودی کلاس، استاد وارد شده. ببین 45 دقیقه مخم رو خوردی حالا 3 ثانیه گوش کن باید برم سر کلاس: من خیلی لجباز تر از تو هستم.
ساعت 5.30 سر کلاس. میام بیرون که یک آبی بخورم. سریع زنگ میزنم به یکی. میتوانم کمکت کنم؟ نه، فکر نمیکنم.
ساعت 6.15 سر کلاس. شما دیگه جزوه نمینویسی؟ نه استاد، مخ ما دیسکانکت شده، خودمان هم الان هایبرنت هستیم.
ساعت 10 شب تو اتوبوس. سرم درد میکنه، میخواهم بر بمیرم. چرا داری این کارها رو میکنی؟ لجبازی.
دستور انجام یک سری از کارها، همگی قبلا انجام شده، نتیجه گیری: تو یک دیوانه ای.
ساعت 2.5 بامداد یک شنبه. همه خوابند، خرخر رضا داره میاد، راننده عوض میشه، پسر جوانه میشینه، اونیکی میره پایین بخوابه.
ساعت 3 بامداد یک شنبه. قربون میشه کنار شما بشینم؟ خوابتان نبرده؟ نه! خواهش میکنم، فقط کمربندتان رو ببندید. تقریبا 28 سالشه. میگم: من اصلا تو اتوبوس و قطار خوابم نمیبره. میگه سیگار؟ میگم: فدات، نه!
چرا الان تو نشستی، اول میشستی که راحتر بودی؟ من عاشق تنهاییم، دوست دارم وقتی همه خوابند برونم و از کویر و سکوتش لذت ببرم. اگه ناراحتتان میکنم برم سر جام؟ نه داداش بشین یک گپی بزنیم.
منم عاشق تنهایی هستم، تنهام زندگی میکنم، 2 بار تو این جاده شب نشستم، ولی یکی همراهم بوده که خوب اونم رفته بود عقب خوابیده بود. میدانی، آدم احساس مسئولیت میکنه، هم لذت روندن هم مسئول بودن، حالا ما یک نفر مادرمان بود شما که 35 نفر رو باید بپایین. من واقعا از این شغلم لذت میبرم.
ساعت 5 صبح، حرم. دیگه حفظ حفظ شدم، شبا همش به می خونه میرم من... قربون کاست دیگه ای نداری؟
ساعت 5.30 آرژانتین. آقا دمت گرم، مسافرت لذت بخشی بود. منم از هم نشینی با شما لذت بردم.
خارج گود: هی یکی... خیلی ازت ممنونم، ممنون که به حرفام گوش دادی، ممنون که راهنماییم کردی، ممنون که گفتی ارزش خودت رو حفظ کن و ممنون برای همه چیز.
یادته گفتم بعدش پشیمان میشم؟ این دفعه خیلی خوشحالم که بهت گفتم، اصلا پشیمان نیستم.
ممنونم...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد