.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

وابسته...

یک جای این کتابی که خیلی دوستش دارم نوشته: بدترین نوع زندگی این است که انسان وابسته به چیزی یا کسی باشد، و من وابسته شدم!
دروغ نگفتم که کامپیوتر شده بود تمام زندگی من، همیشه فکر میکردم کنار گذاشتن کامپیوتر از کارهای غیر ممکنه ولی توانستم تا امروز یک هفته کامل ازش استفاده نکنم، اون طوری که فکر میکردم سخت نبود، خیلی هم راحت بود، البته اینم بگم که الان آخر ترم هست و موقع تحویل دادن پروژه ها سرم خیلی شلوغه، ولی باز وقت داشتم که سر بزنم که نزدم.
گویا یادم رفته، یاهو مسنجر رو که باز کردم از شدت تعداد آفلاین داشت منفجر میشد که خودم کمکش کردم و بستمش، در نتیجه همش پرید.
علی یک ماه ی است که کامپیوترش رو فروخته، آقا میخواهد نوت بوک بخره، حالا نوت بوک به چه دردش میخوره الله اعلم! قول داده صاحب کامپیوتر شد سریع به روز کنه!
اما خبر مهم تو این یک هفته: این پسر عمو عکاس باشی ما تولد گرفته بود، شاد بودیم برای خودمان و داشتیم بالا پایین میپریدیم که ملاحضه شد ایشان به شدت در حال لاو ترکاندن هستند، گفته بود دوست دخترش میاد، از من سوال کرد منم گفتم خیلی خوبه همه باهاش آشنا میشن، ولی آخه عزیز من، تو یک مهمانی که توش فامیل هم هست دیگه لاو بازیت چی بود؟ من فکر کردم از اون داداش بزرگترت پرسیدی! خوب آبروی ما رو بردی ها! آخه پسر عمو بزرگه مگه تو بهش نگفته بودی؟ نمی دونم تو خودت هیچ وقت این کارها رو نکردی ولی عکاس باشی الان حداقل کلی موضوع داده برای غیبت کردن.
راستی اون موقع که زنگ زدی من در حال دی جی کردن بودم چون اگه این داداشت رو ول کنیم رو سپیده فرشید امین هنگ میکنه! ( میفهمی چی میگم که؟ )
خارج گود: جناب ب، دوست خوبم، حرفات قبول، درست، ولی انتظار نداشته باش من باور کنم، اونم با اون سابقه خراب تو! همه را رو کاغذ بنویس، بنداز تو اولین سطل آشغال...
نظرات 1 + ارسال نظر
پسر عمو بزرگه ... چهارشنبه 24 خرداد 1385 ساعت 02:50

عشق جا و مکان نمی شناسه ....
سپیده .... از اون وقت که چشام ......

خوش باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد