جالبه، فکر میکردم حداقل استادم کمکم میکنه، باز خوبِ تعصب الکی نداره!
دارم تمام استدلال هایی رو که یک زمان هایی برای خیلی ها می آوردم که
تا شقایق هست زندگی باید کرد، میگذارم زیر پا!
استادم میگه راست میگی، میگم من غیر از اینه که همه ماها زائده یک حوس هستیم؟
آخرش گفت: حرفهای شما تماماً درستِ، ولی باور کن زندگی به اون سیاهی هم که شما میگید نیست!
استاد عزیزم، نشونم بده، من
راهی می خواهم که عمل کنم، نه حرفی که بگرد تا پیدا کنی!
قرار بود تا جهنم پیاده برم، یادته؟ حالا دارم می دوم.
به خودم میگم: اونیکه اون بالا نشسته، داره له ات میکنه،
هر کسی به طریقی دلِ ما میشکند.
عاشق سر گشته، مرد ورشکسته، مسافر بازمانده از سفر، مهم امتحان هست یا ویرانی؟
جوابم رو نمیدی؟...
سلام . جوابت رو خودت باید ژیدا کنی با صدق دل
خونه تکونی کردی؟ خوبه!