برگ ها رو بُر میزنه، سه بار، میگه نیت کردی؟ میگم آره.
شروع میکنه به چیدن، وقتی تموم میشه یک نگاهی میندازه و میگه: اوم...، اونطوری که فکر میکردم بد نیست!
شروع میکنه در آوردن، یک دور برگ ها رو جمع میکنه، دور بعد تمام برگ ها رو در میاره.
داره با برگ ها بازی میکنه، نیگام میکنه، میگه یک کاری رو میخواهی شروع کنی، ولی دودلی، می تونی همین الان بگذاریش کنار چون راهش سخته، ولی اگه بری و موفق بشی آینده خوبی داری.
یاد فیلم ماتریکس می افتم.
پ ن: نئو کدام قرص رو خورد؟...
سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
سلام..عالی بود..خسته نباشی...
یسر به من بزن..منتظر حضورت در وبلاگم هستم
یادم نیست .....
اما فکر کنم قرص ضد حاماگی بود .....