.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

سعادت...

هنوز نمی توانم باور کنم، هفته دیگه، این موقع، دارم چی کار میکنم؟
با اینکه همه چیز 100% شده، همش فکر میکنم این سعادتی که من باهاش تنها یک هفته فاصله دارم، در آخرین لحظه، آخرین ثانیه ها ازم گرفته میشه، یکی میگه: هی... می خواهی چیکار، داری سوء استفاده میکنی، تا همین جا هم که جلو آمدی بستته!
ولی من، با تمام وجودم، وایسادم، نمیگذارم این سعادت که شاید ابدی بشه، ازم گرفته بشه، مقابل هرکی لازم باشه می ایستم، میگم این منم، دیگه سکوت بسته، هرکی و هر کسی میخواهی باش، برام مهم نیست، میزنم کنار، میگم: آ آ، دیگه پات رو از خطوط قرمز گذاشتی اون ور، من به هدفم میرسم، حتی اگه لازم باشه درسم رو حذف کنم، حتی اگه معنی اش این باشه که کل تابستان وقتم به بیهودگی گذشته.
نه، دیگه بسته، دیگه خسته شدم، فقط 1 هفته مونده، اون وقت از دستِ خیلی ها راحت میشم، روحم آزاد میشه، میشم اون آدم سابق، نترس، دیوانه!
یادت میاد میگفتی حالا کو تا 65 روز دیگه! گفتم بهت این روز ها هم به من سخت میگذره و هم به تو، ولی زودِ زود این روزها هم میگذره و ما باز در کنار هم خواهیم بود؟ حالا من دارم میام، وسایل پذیرایی رو حاضر کن.
خارج گود: با همه دردسرات، هنوزم اگه بگن بین اون و ما، میگم تو...