.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

برگشت...


خیلی مسخره است، خیلی.
سه ماه پیش (  4 شنبه،10 خرداد، از اون تاریخ هایی که فراموش نمیکنم ) یادتونه، داشتم خودم رو جِر میدادم، گفتم نکنید، با زندگی من کاری نداشته باشید.
گفتید، تو نمیفهمی زندگی یعنی چی! همان دو سال هم از سرت زیادیه، گفتم دو سال صبر کردید دو سال دیگه هم روش، گفتید: خفه شو! کی از تو نظر خواست.
کار خودتان رو کردید، منم گفتم چشم، هرچی شما بگید.
حالا میگید برگرد، مگه من مسخره شماها هستم، مثل اینکه تاریخ رو فراموش کردید، بهم میگید من رو درک میکنید! چه مزخرفاتی، شماها اصلا میدانید تو ذهن من چی میگذره؟ چی چی رو برگرد، مگه شماها نبودید که میگفتید تو هیچی نمیفهمی؟ این بود فهم شما؟
نه! دیگه راه برگشتی نیست، من راهی رو که آمدم دیگه هرگز، هرگز بر نمیگردم، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن همه چیز، حتی به قیمت رفتن، حتی به قیمت فراموش کردن و حتی ...
آهای، آدما، شماهایی که من رو تنها گذاشتید، شماهایی که طرف مقابل رو صاحب حق دانستید، تک تک شماها مسئول هستید، حرفی زدید باید پاش وایسید.
مطمئن باشید، اگه وعده ای که دادید عمل نکنید ترکتان میکنم، برای همیشه.
یادم نمیاد تا حالا قولی به خودم داده باشم و زیرش زده باشم، این رو مطمئن باشید...
عصبانی بودم یک چیزی نوشتم، جدی نگیرید...