.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

تجربه...

میگه برای من عجیبه! چرا تو به همه اینقدر اصرار میکنی که بروند، تجربه کنند، از این نترسند که چی میشه؟
میگم واقعا می خواهی بدونی؟ میگه آره، لطفا...
میگم من کشیدم، یک رویا، یک آرزو، یک تصویر برای خودم درست کرده بودم، یک دنیای خیالی، یک دنیایی که فکر میکردم اگه بهش برسم به بهشتِ آرزوهام رسیدم، رسیدم، اما اون بهشتی که من تصور میکردم نبود بلکه یک ویرانه تمام عیار بود، همه چیزش فرق میکرد، از زمین تا آسمانش فرق میکرد، اصلا مثل تصورات من نبود، حتی در یک مورد، شکست خوردم، خودم رو باختم، توان بلند شدن و ادامه دادن تو همین ویرانه رو نداشتم، اونم دلیلش فقط یک چیز بود، این تجربه رو عقب می انداختم، و به رویاهای خودم اضافه میکردم، یک کاخ از آروزها ساخته بودم که وقتی با واقعیت روبرو شدم اون کاخ فرو ریخت، برای همین اصرار دارم که به جای پروبال دادن به آرزوها، با واقعیت روبرو بشی.
پ ن: 24 مهر 1383...