.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بغض...

 
بغض گلوش رو گرفته، صداش در نمیاد، با اصرار من میگه چی شده، بهترین دوستش تا 2 روزِ دیگه میره شهرستان برای درس، یکی که از دبستان باهاش بوده، نمیتونه حرف بزنه، میگم تلفن هست،حالش رو می پرسی، میگه تو نمی فهمی!
اتفاقا برعکس من خیلی خوب میفهمم، بهتره بگیم حالا تو وضع من رو می فهمی.
میگه باباش هم هفته دیگه میره مسافرت کاری، میگم خوب منم میرم دیگه، میگه کجا؟ میگم در هر صورت تو محیط جدید آدم های جدید میان، شیطون هم که منتظره، می دانی که منم به شیطان نه نمیگم!
خیلی جدی میشه، میگه ببین از اول گفتیم رک باشیم، من اصلا دوست ندارم تو با کسی دیگه ای باشی، حتی نمی خواهم حرف بزنی، آقا یک کلام حسودیم میشه، همین که گفتم، منم که مرضم بالا گرفته میگم از کجا می فهمی؟ نه هم دانشگاهی هستیم نه هم محل، میگه حس آدم دروغ نمیگه.
میگم مواظب باش این دوست داشتن زیاد باعث دردسرت نشه! میگه خیلی وقت ها میبینم جای من و تو عوض شده، به جای اینکه تو ناز من رو بخری من همش باید منت بکشم!
پ ن 1: شاید بگین جدیدا چرا همش در مورد بیتا حرف میزنم، علتش کمبودِ دوست نیست، فعلا دارم سعی میکنم باهاش راه بیام برای همینه.
پ ن 2: دوست های جالبی دارم، یک سریشون که یکهو غیبشان میزنه بعدش بر میگردن میگن...، بیخیال آنقدر سخت هم نیست، یکی هم مثل بیتا داره هر چی من میگم گوش میده، مسائلی که مطمئن هستم قبلا اصلا انجام نداده، از طرز لباس پوشیدن تا نماز خواندن.
پ ن 3 : چهره بیتا، با اون شناختی که من ازش دارم امروز مثل عکس بالایی بود.
خارج گود: آهنگ کافه ستاره با صدای شاهکار بینش پژوه قشنگه...