.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بچه...

من نمیدانم چطور " ش " اجازه میده مثل یک بچه باهاش رفتار کنند؟ من اگه جای اون بودم( که بودم، خیلی بدتر هم! ) اصلا نمیگذاشتم باهام چنین رفتاری رو بکنند، بابا پسر، دست بردار، با کمال تاسف باید بگم هنوز بچه ای! مادرم میگم خوب خیلی ها این رو نوعی آرامش میدانند. من اینطوری نیستم، من بی احترامی میدانم!
-------------------------------
از اون تصادف لعنتی فکر کنم حدود 8 ماهی میگذره، هر چند وقت یکبار این پام یاد هندوستان میکنه و شروع میکنه به درد گرفتن، معمولا موقع هایی که عصبانی میشم، نمیدانم چرا امروز از ظهر دردی گرفته وحشتناک.
اتفاق خاصی هم نیفتاده، اگه حالا هفته پیش بود میگفتم عصبی هستم، ولی خیلی ریلکسم، مشکلی ندارم، جایی هم نیفتادم، نمیدانم چه مرگش شده، نماز خواندم برام عذاب شده بود، مغرب و اعشاء رو پیچوندم.
-------------------------------
ببین، من بیکار نیستم که هر موقع شماها گفتین پاشم بیام بیرون، گفتم یک هفته قبلش بگین برنامه ام رو خالی میکنم، کلاس نمیگذارم، شاید بپچونم ولی باور کن کلاس نمیگذارم، برای 4 شنبه قول دادم، اگه اتفاق خاصی نیفته میریم اون کار رو هم میکنیم.
------------------------------
این رو نمیخواستم بنویسم ولی همینطوری دوست دارم بگم، خیلی سعی کردم که این قرص های لعنتی رو مصرف نکنم، 3 ماه بود اصلا نمی خوردم، حتی خانواده هم کلی تعجب کرده بودند، ولی باور کنید تو این 3 ماه اصلا یک شب خواب راحت نداشتم، تا اینکه دوباره دیشب شروع کردم به خوردن این لعنتی ها، بسیار سبک خوابیدم، نمی توانم بگذارمش کنار...