.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

نامزُدین...

روز اول بد نبود، نمیشه گفت که حسابی درس خواندم ولی حداقل شروع کردم!
امشب به سرم زد آرشیو آذر سال پیش رو بخوانم، عجب دورانی بود.
فردا شب یک اتفاق می افتد، یا خوب یا بد، دلم زیاد روشن نیست، امیدوارم خوب باشه، نه... امیدوارم هرچی درسته همون باشه.
یک کاری بدجوری داره رو سرم آفتاب بالانس میزنه، آخه قول دادم درس بخوانم ولی این هم ولم نمیکنه، اگه بشه تو ایران حسابی میگیره.
آقا یک سوال، جدیدا مد شده همه نامزد داشته باشن؟ والله به خدا! پسره بزمجه همسن منه آمده راست راست زل زده تو چشم من میگه: خب، ایشان نامزدم هستن.
یک بحث داشتیم با مهندس سرِ همین موضوع، میگفت 7 سال پیش میگفتن خواهرم هست، بعد دیدن خیلی دیگه تابلو هست، تغییر گرایش دادن به دختر عمه و خاله( پسر خاله و عمه ) بعد دیدن بابا اینم زیاد جالب نیست، مدت مدیدی مد شده بود دوست دختر و پسر، حالا هم که نامزد بازی شده، دوتا حلقه حلبی هم دستشان میکنند و کلی Love میترکونند.
رو تخت نشسته بودم که این دیوونه گفت حلبی، با مغز افتادم رو زمین، آی خندیدیم، آی خندیدیم.
ما که دیگه این Love بازی ها رو خیلی وقته گذروندیم، شاید سه سال پیش در این زمینه ها صحبت میکردیم ولی الان بیشتر در مورد کار و حساب بانکی هایمان حرف میزنم، منم نامردی نمیکنم کلی نشستم وسوسش کردم که پاشو بیا باهم درس بخوانیم، کار چیه!
آقا خلاصه تا میتوانید جوونی کنید، ما که ازمون گذشت، حسرت یک روز دیبس دیبس کردن با ماشین و ایران زمین رو میخوریم، الکی الکی بزرگ شدن، بقیه هم آدم رو بزرگ نگاه کردن دردسریه ها!
خارج گود: فردا شب من یا خوبم، یا بد، یا معمولی...