.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

لجبازی...

وایسادم جلوی بُرد گروه که حاجی میاد، شروع میکنه خواندن:
تشکیل تیم دانشجویی رباتیک برای اولین بار در دانشگاه....، لطفا نام اعضا و طرح های خود را تا تاریخ .... به دفتر گروه ارائه دهید.
میگه، خوب غیر از من و تو دیگه کیا هستند؟ المیرا میاد جلو و میگه خوب برنامه نویسی اش هم با من، سه نفر فکر کنم خوب باشه؟
یک پوزخند میزنم، میگم 2 ماه پیش که خودم رو سر این قضیه جر دادم آقایان کجا بودند؟ کی بود میگفت ساختن روبات چه فایده ای داره؟ نه! من عمراً تو این دانشگاه کاری نمیکنم، حاجی میدونه چونه زدن بی فایده است و المیرا هم بعد از 1.5 ساعت میفهمه!
پ ن1: حاجی از وقتی با این دختره دوست شدِ مثل پشکِل ما رو دودر میکنه، مهم نیست.
پ ن2: دودر کردنش یک طرف، اینکه میگه من اصلا علاقه ای به این بانو ندارم یک طرف دیگه!
پ ن3: اون دختر دیوونه دوباره حالش وحشتناک خراب شده، بدتر از دفعه پیش، نمیتوانم نگرانیم رو ازش پنهان کنم، اونم دیگه صداش در نمیاد.
خارج گود: من یک پسر 22 ساله ایرانی هستم، یک جوون که مثل همه شماها هست، من از این ناراحت نمیشوم که به من اَنگه قدیمی زدن رو میزنید، از این ناراحت میشم که نان را، که همیشه باید حرمتش حفظ شود، مانند توپ بسکتبال داخل سطل زباله شوت میکنید، نان حرمت داره، حرمتش رو حفظ کنیم، لطفا...