.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

جاده...


با آدم های شب، تقریبا دوسال پیش آشنا شدم، به قول خودمانی تر، راننده کامیون ها.
خیلی چیزها در موردشان شنیده بودم، بامرام، با معرفت و خوب خیلی چیزها هم قشنگ نبود، معتاد، قاچاقچی.
وقت هایی که به تهران می آمدم، طبق عادت هیچ وقت تو ماشین خوابم نمی برد و معمولا تا صبح کنار دست راننده مینشستم و اکثرا رو می شناختم.
سر جریان آتیش گرفتن ماشین، مرام و معرفت این آدم ها بهم ثابت شد.
یک طورایی ازشون خوشم میاد، از اینکه تنها هستند، از اینکه باحالند، از اینکه داش مشتی اند، از اینکه کار رو عار نمیدانند، از اینکه شب ها تک و تنها به دل جاده میزنند.
حتما شماها هم به جملات این قشر از افراد در پشت وسیله نقلیه شان برخورد کردید، بعضی از این جمله ها خیلی به نظرم من جالبند:
نگاه نکن به کارم محتاج روزگارم!
همه دارند کارو ما هم داریم کار                          این چه کاریست همه خوابند ما بیدار
پشت فرمان مدل پایین نشستن عیب نیست       زیر بار سفته نامرد رفتن مشکل است
دربیابانها اگرصدسال سرگردان شوی                    بهتر است اندر وطن محتاج نامردان شوی!
خارج گود: اتفاقات زیادی افتاده، حس میخواهد که بگم، بعدا...