.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

آبشار...


داشتم به این فکر میکردم که تو تعطیلات بین ترم قرار بود من چه غلط هایی بکنم و هیچ کاری نکردم، از همه فاجعه تر امتحان زبان هست که اصلا حس خواندن نیست.
فردا میخواستم برم کوه، اون بالا بالاها، برادر گرمی لطف کردن ساعت 10 شب اطلاع دادن که ایشون به همراه دوستشان فردا میرند برای فتح قله( 2 متر هم بالا نمیرن ها ) در نتیجه بنده یخ شکن ندارم و نمیتوانم برم.
حیف شد، 2 تا مترو( شکلات ) خریده بودم، اشکال نداره، صبح میرم میدوم و بعدش میام تنها این شکلات ها رو میخورم، کسی هم که منزل نیست.
به یکی از دوستان داشتم میگفتم که زندگی مثل یک جریان رودخانه هست، چه بخواهی چه نخواهی میره، تو هم باید باهاش بری، نباید سعی کنی مانع این جریان بشی، گفت خوب اگه به آبشار رسیدیم چی؟ گفتم لذت پرت شدن و خطر کردن رو بچش نه ترس رو!
در حقیقت داشتم بهش میگفتم تو غلط میکنی چنین غلطی رو بکنی.
من موندم این دوستان ما چرا تا با یک دختر دوست میشن من رو هی میپیچونند، بابا، لطفا من رو آدم حساب کنید، وسط ترم کارتون به من میوفته ها!
به قول مسعود ما که بخیل نیستیم، خوش باشن، ماشینشون چپ کنه...
خارج گود: برای دیشب ممنون،شام فوق العاده ای بود، جدی میگم...