.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

امشب...

یک بعد از ظهر فوق العاده مزخرف، به تمام معنا!
دو تا حرف که واسم خیلی سنگین بود، به هر کدامشان هم فکر میکنم میبینم که هر دو در اولویت هستند و کفه ترازو به سمت هیچ کدام نیست.
بهش میگم مگه ما دوست هم نیستیم، میگه چرا، میگه خب لعنتی چرا این ها رو به من نگفتی؟
میگه: خب فکر کردم داره درست میره جلو.
میگم: خیلی آشغالی، چیه! می خواستی ... به بعد از ظهر من، آفرین، ...ی توش.
سرم درد میگیره وحشتناک، نمیتوانم دیگه رانندگی کنم، میدانم اگه برونم یک بلایی یا سر خودم یا یکی دیگه میارم، میزنم کنار، پیاده میشم و محکم میکوبونم به در ماشین و هی میگم لعنتی، لعنتی.
گوشیم رو خاموش میکنم و 1 ساعت زیر باران فقط میگم لعنتی، آشغال، کثافت...
فکر و خیال مزخرف میکنم و آرم میشم و میام به سمت خانه و یه عالمه مهمان و من که اصلا حس و حال ندارم!
پ ن: رو به مادرم میکنم و میگم من فردا میرم این کار رو میکنم، میگه خل شدی؟ میگم یک دفعه هست و تمام، میگه دانشگاه میری خجالت نمیکشی؟ میگم آخرش که چی! میگه من که تو رو میشناسم، چت شده؟
میگم می خواهم به خودم ثابت کنم که می توانم، که من میتوانم و این کار رو میکنم، مطمئن باش.
خارج گود 1: امشب از اون شب هایی هست که تا 4 بیدارم.
خارج گود 2: این رو یک دوست اس ام اس زد:
آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد. نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز، و به اندازه هر روز تو عاشق باشی، عاشق آن که تو را می خواهد، و به لبخند تو از خویش رها می گردد، و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...