.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بی حوصلگی...

از اون معدود زمان هایی هست که دوست دارم هرچه سریعتر اون خراب شده باز بشه، ولی گویا اون جا دودره باز تر از این حرف ها هستند.
با اینکه وقت خودم رو کامل پر میکنم و از صبح تا ظهر تمام بانک های تهران رو وجب میکنم( آخر سال است و گردش مالی و این حرف ها)، بعد از ظهر ها هم اگر کسی باشه باهاش میرم بیرون و یا مادرم رو میبرم این ور آن ور و یا تنهایی میرم پیاده روی، ولی باز یک احساس بیهودگی میکنم و سردرگمی!
امروز داشتم به این فکر میکردم که وای، من نه درسم داره خوب پیش میره و نه زندگیم، حداقل نمیتوانم بگم خب درس رو که خراب کردی ولی عوضش شیطنت هم کردی! شلوغ بازی هم نکردم آخه بدبختی!
دچار یک روزمرگی بدی شدم که باید هرچه سریعتر ازش دربیام، سعی ام رو میکنم.
فعلا حس نوشتن رفته مرخصی، تا برگرده، ظَد زیاد.
پ ن: یک طورایی، یک طورایی هستم.
خارج گود: یک اس ام اس،
زندگی قصه مردیخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی؟
گفت:نخریدند، تمام شد...