هوا داره یواش یواش سرد میشه، یخ!
یاد خاطراتی افتادم، از بیابون با آن سرماهای وحشتناکش که تا مغز استخوان نفوذ میکرد، از روزهای بارونی و ابری، از سرمای صبح رسیدن به ترمینال آرژانتین، از سوپ درست کردنا، از شب ها با 2 تا جوراب خوابیدن و...
رفته بودیم پارک، میخواستم یک جای خاطره انگیز که تو دوران کودکی کلی اونجا فوتبال زده بودیم و همین پسر عمو خرس گنده ما با اون لنگای بابا لنگ درازیش حداقل 4 تا توپ چهل تیکه که اون موقع عظمتی داشتن برای خودشان سوت کرده بود نشان بودم، که یهو دیدیم...
یک پسر دختر نه آنچنان جوان،چنان دارن رمانتیک همدیگر رو میبوسن که بیا و ببین، بیچاره ها فکر نمیکردن جن هم آنطرف ها بیاد چه برسه آدمیزاد، خلاصه کلی خجالت کشیدیم و حس فوتبال پرید.
خانه ما تو جهنم زیاد خوب نیست، به عبارتی فاجعه است، باید تحمل کرد، فقط دو سال دیگه مانده، میشه 3 ترم دیگه هم تمومش کرد ولی شک دارم بتونم.
خارج گود: زندگی من از فروردین به این ور عوض شده، یک طورایی هدفمند، امیدوارم به نتیجه برسه، مطمئنم...
سلام
وبلاگ زیبایی داری .
هوا سرد ... حافظه ها برگشته به دوران ما قبل جوونی ...لابد اونا هم یاد کودکیشون افتادند .....
شاد و موفق باشی
سلام
وبلاگت عالیه
به من هم یه سری بزن ممون میشم