.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بی خوابی...

یکشنبه عصری بود که زنگ زد به موبایلم، شماره نا آشنا بود و صدا آشنا، کوتاه و مختصر گفت به این شماره زنگ بزن...
بعد از سلام و احوال پرسی گفت تظاهرات نمیری؟ گفتم ما دیروز رفتیم داشتیم شهید میشدیم برگشتیم، صداش رو کلفت کرد گفت آره پدر سگ ها چقدر میزدند، گفت خلاصه خواستی بری من پایتم، گفتم بچه بشین خانه میزنند لت و پارت میکنند.
دوشنبه و سه شنبه صبح تهران نبودم، سه شنبه ظهر یکی دیگه زنگ زد، شماره آشنا بود، صداش میلرزید، گفت از فلانی خبر نداری؟
گفتم یکشنبه باهاش حرف زدم، خوب بود، گفت از دوشنبه غیبش زده، دلم ریخت، دلداریش دادم گفتم نگران نباش، میشناسیش که! آدم بی خیالیه، رفته خانه یکی از رفیقاش، امروز فردا میاد...
چهارشنبه زنگ زد، این دفعه داشت گریه میکرد، هنوز خبری نبود، زنگ زدم به تمام رفقای مشترک، هیچکی ازش خبری نداشت، قرار گذاشتیم خانه یکی از بچه ها همدیگر رو ببینیم، رفتیم عقلامان را گذاشتیم رو همدیگر، کاری نمیشد کرد.
رفتیم خانه پدر مادرش، چه حالی بودند، تو یه حالت منگی، گیجی، یک عکس رنگی ازشون گرفتیم دادیم بزرگ کردند و چند تا کپی زدیم.
این روز ها، بین زندان اوین، کمپ کهریزک و دادگاه انقلاب میریم و میایم، نه تنها ما، خیلی ها هستند که مثل ما از بچه شان یا شوهرشان یا برادرشان خبر ندارند، پنجشنبه شب و امروز ظهر یه سری رو آزاد کردند، عکس ها رو نشان دادیم، هیچکی ندیدش...
از نظر اعصاب داغونم، دیگه نمیدانم چه غلطی باید بکنیم، نمیدانم فردا به بچه ها بگم باید بیمارستان ها رو هم بریم بگردیم یا نه!
همه عصبی هستیم، همه یه غده ی نفرت و خشم تو سینه مان داریم، پدر و مادر های زیادی این شب ها بی خوابند...

نظرات 1 + ارسال نظر
هفت رنگ دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 10:06 http://7rang.ir/counter/

با سلام

سیستم شمارشگر هفت رنگ ، شمارشگری با امکانات جالب

به 2 صورت فلش و متنی

هم برای مشاهده آمار بازدید وبلاگتان و هم برای بالا بردن زیبایی آن

با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد