تو دوران آموزشی، دوست خوبی داشتم که بچه ی اصفهان بود و اکثر اوقات باهم بودیم، روزگار خوبی نبود، همیشه یه حالتش تو ذهنم میمونه.
هر وقت یه ناراحتی واسمون به وجود میومد و هر دو ناراحت بودیم، از رو تخت پامیشد، راه میرفت و با همون لحجه اصفهانیش میگفت: عیبی نداره، خدا کریمه...
راست میگفت، از وقتی این وبلاگ ساخته شده تو مشکلات بودم تا به همین امروز و مطمئنا باز هم خواهد بود، ولی لطف خدا بوده که کم نیاوردم و جا نزدم.
راست میگفت:
عیبی نداره، خدا کریمه...
عیبی نداره خدا کریمه