.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

روزمره...

امروز روز خوبی نبود، محل کار به شدت با یه مامور به اونجا دعوام شد، مردک احساس میکنه من باید اینکار رو براش بکنم، منم وایسادم تو روش گفتم هر وقت دستور کتبی فلانی آمد که گفته باشه من انجام میدم، هی میگفت من فلانم، من بهمانم...

به درک...

اوضاع خوب نیست اصلا، هنوز شروع نکردم قرص های دکترم رو خوردن، میترسم

از فردا شروع میکنم، نمیدونم چی میشه ولی بعضی وقت ها به قدری آستانه صبر و تحملم کم میشه که افکار فوق العاده منفی تو ذهنم شکل میگیره، اونم به صورت قوی.

میترسم، از این حالت میترسم، میترسم از روزیکه مقاومتم نسبت به این از بین بره.


پ ن: نمینویسم که خوانده شود، مینویسم که حرف زده باشم، حتی شده توی دنیای مجازی...

نداره...

پسره ی بیشعور عوضی چنان نشسته حق به جانب حرف میزنه که آره شما خدمت نمیکنید که...

آخه الاغ، تو که معاف شدی چی میفهمی، میری بالا منبر واسه من شعار میدی؟

میدونی چقدر نفرت انگیزی؟؟

میدونی؟؟

احمق...

وبلاگ...

امروز نگاه کردم به این تاریخ سمت چپ وبلاگ

دیدم تقریبا ۶ ساله دارم مینویسم

فکرش رو بکن، ۶ سال...

وبلاگ...


وجود نداره، واقعا وجود نداره...

این وبلاگ رو دوست دارم، خیلی آرومم میکنه، میتونم توش بنویسم از هرچی که دلم میخواد، بنویسم شاید آروم شم، دوست دارم این رو که همیشه یه جا واسه خالی کردن خودم دارم.

اختصاصی خودم...