.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بوی عید...

انگار این تضاد ها پایانی نداره.

نزدیک کریسمس که میشه، مردم اینجا کلی هیجان، بریز و بپاش، خرید، اینور انور، اونوقت تو مثل یه تماشاچی فقط نیگاه میکنی بهشان

دو ماه و نیم بعدش، نزدیک عید، دلت ایرانه، جسمت اینجا، میخوای کل دنیا باهات جشن بگیرند،بخندد، بدونند الان باید همه چی بوی عید رو بده، بوی سبزه بده، بوی سمنو بده، بوی نویی بده، ولی حالا اونها، مثل یه تماشاچی...

واسه همین کریسمس بهت خوش نمیگذره، چون واست یه روز معمولی هست، عید هم خوش نمیگذره، چون واسه جامعه یه روز معمولیه...

واسه همین تلاش میکنی، چهارشنبه سوری، تحویل سال، نوروز، سیزده بدر، خودت رو تا خرخره سرگرم کار کنی تا کمتر داغون بشی، تا کمتر به خودت بد و بیراه بگی...

دلم هوس بازار مکاره روزه قبل نوروز تجریش رو کرده، از شیر مرغ هست تا جون آدمیزاد!

امسال اولین سالی هست که خانواده 4 نفره ما کنار سفره هفت سین دور هم نیستند، سه جای مختلف این زمین هر کداممان سال رو تحویل میکنیم، تو تهران 8 صبح تحویل سال هست، به زمان برادر تازه داره از خواب پا میشه، منم که این سر دنیا دارم میرم بخوابم.

اگه رفتین بازار مکاره تجریش، شادم میکنید چند تا عکس بگیرید و واسم بفرستید، حتی با موبایل، حتی از همین حال و هوای سال نو...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد