.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

دختر دایی...

ما یه دختر دایی داریم، یعنی دو تا، البته کلا سه تا، حالا هر چی

این دو تا دختر داییمون رو ما کلا در عمر شریفمان فکر کنم 10 بار هم ندیدیم، حالا میپرسید چرا؟

چون از نظر زن دایی شریف، ما کافر هستیم، و از نظر ما، زن دایی خر است...

بگذریم، از بحث دور نشیم، این دختر دایی ما زنگ زده بود چند روز پیش، مسلماً اول دایی جان زنگ زده بود وگرنه ما از کجا میشناختیم.

خلاصه بعد اینکه به زور 2 کلوم سلام علیک کردیم پرسید که من دانشگاه اینجا و اونجا قبول شدم، کدوم رو برم، کدام بهتره؟، و من در اینجا ملتفت شدم که دختر دایی من امسال کنکور داده، چون طبق محاسبات من الان حداکثر سوم راهنمایی بود.

القصه بعد کلی صحبت که 3 دقیقه به درازا کشید و لپ مطلب این بود که هرچی خودت دوس داری! این دختر دایی یه نمه چسه کلاس آمد راجب اینکه قبول شده دانشگاه و فلان و بهمان، ما هم گفتیم آورین...

تو دلم میگفتم زمان ما! خدایی یه میلیون شرکت میکردند، صد هزارتا بر میداشتند، الان گویا صد هزارتا شرکت میکنند، یه میلیون بر میدارند، حالا نمیخوام بگم بی زحمت کسی به دانشگاه میرسه، رسیده نوش جونش، گوشت شه به تنش، ولی به منی که نه ته پیازم نه سر پیازم چه مربوط...

زمان ما، چهل هزار سراسری یه کلاسی داشت که الان صد سراسری نداره، دیدم که میگما...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد