رادیو، شاید اولین باری که برام واقعا مهم شد تو دبستان بود، اون موقعی که بچه بزرگتر های فامیل راجب برنامه راه شب پنج شنبه و داستان های باور نکردنیش صحبت میکردند.
بعدن ها، زمان کنکور، پنچ شنبه ها کلاس کنکور داشتم روبروی پارک ساعی، کلاس تا 8 شب طول میکشید، یه رادیو داشتم با 2 تا باطری قلمی، اون موقع موبایل و ام پی تری پلیر نبود، بله آقا ما فسیلیم، شب موقع برگشتن، رادیو را روشن میکردم و میرفتم رو موج رادیو پیام، تا ونک پیاده واسه خودم حال میکردم و قدم میزدم.
بعد که وارد دانشگاه شدیم رادیو پیام کاملا جاش رو توی زندگیم باز کرده بود، اخبار ترافیک و دروغ های سرتاسری، ولی اون 2 تا موزیک بین هر خبر، خودش دلگرمی بود. جمعه ها هم که جمعه ایرانی گوش میدادیم.
بعد دانشگاه، تو ماشین، تو ترافیک، همیشه روی رادیو پیام بود، به قول دوست دختران سابق، پیرمردی بودیم (هستیم؟) !
این آخرها هم که رادیو آوا آمده بود و کیفمان کوک بود حسابی.
آمدیم اینور، رادیو پیام شد زنده کننده خاطرات، قلبم رو فشار میداد، اذیت میشدم، ولش کردم، با رادیو تهرانزیت آشنا شدم، اوایل یک کانال بیشتر نبود و همون یه کانال فوق العاده، بعداً که 7 تا قسمت مختلف شد، هیجان گوش کردن بهش هم از بین رفت.
2 هفته پیش با رادیو روغن حبه انگور آشنا شدم، بامداد روزهای زوج، تا حالا 10 قسمت ازش آمده.
این رادیو با روح شما بازی میکند، بوی جودی آبوت میده، بوی باران عشق ناصر چشم آذر، بوی یه فضاهای رویایی و خاص که هرکسی واسه خودش توی گنجه مخفی کرده.
من رو به یاد خیلی چیزها مینداره، مهمتر از همه، به یاد اولین نفر...
گوش کنید...
Nice
داداشم مثل تو رفتار میکنه ۲۲ سالشه خیلی از رفتاراش منو یاد تو میندازه. رادیو یکی از اون رفتار هاست
از دست رفت پس...
cheghadr tosifhat ro az radio roghan habe angoor doost dashtam va cheghadr b delam neshast.... engar b jaye man harf mizadi. mersiiii.... <3
ممنون