.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

زندگی الکی...

پدر و مادر آمدن اینجا، خب نیاز به گفتن نیست که بسی خوشحالم، مخصوصا آنکه یک چمدان خوراکی آوردن.

پدر و مادرم پیر شدن، وقتی آدما دیر به دیر همدیگر را میبینند پیری مشخص میشه، پدرم خیلی پیر شده و میترسم، پدرم داره فرتوت میشه، مادرم هم همینطور.

مادرم هر روز میگه انشاالله توام سر رو سامان میگیری، مادرم همه رو دعوت میکنه، پسر عمو ها با زوجش، برادر با زوجش، همه میشینن راجب خوبی های عدم تنهایی صحبت میکنند، بعد من تو دلم با بدجنسی تمام میگم زودتر برگردید تا این صحبت ها تمام بشه.

نظرات 3 + ارسال نظر
ابوعدنان جمعه 1 دی 1391 ساعت 18:08 http://abooadnan.blogsky.com

خدا حفظ شون کنه بخدا نعمتی گران بها هستند

اصن شک نکن

علیرضا یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 11:35

چشم شما روشن خدا حفظشون کنه تا میتونی بهشون احترام بذار .

رز یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 11:59

چه عالی ایشالا سالیان سال عمر طولانی داشته باشن!پدرومادر یه نعمته حتی اگه ازشون فاصله داشته باشی کسایی که دعای خیرشون تا اون سر دنیام میاد!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد