.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

کول یا آن کول...

زندگی من، مثل همین وبلاگ میمونه، بعد از 7 سال نوشتن مستمر، غیر از یه عده دوست و خواننده ثابت و خودم، گذر کسی به این کلبه خصوصی من نمی افتد.

زندگی خودم هم همینطوره، چند تا دونه دوست و همین.

من آدم کولی نیستم، آدمی نیستم که از عکس انداختن کنار مجسمه آزادی و قرار دادن در فیس بوق لذت ببرم، کسی نیستم که اهل پارتی رفتن باشم و بجوشم، کسی نیستم که با هزارتا دختر بوده باشم و با همه هم همبستر شده باشم، توی کل عمرم یه دوست دختر داشتیم که 5 سال بودیم و نشد که بشه.

من انتخابم این نبوده، شایدم بوده، نمیخوام با دروغ و کلک زندگیم بره جلو ( البته دروغ هم میگم ها)، به نظرم همه انسانها، هم ی آدم ها روی کره زمین، یکسان و مساوی هستند، شعور آدم ها به موقعیت جغرافیایی نیست، پدر بزرگ پدریم دوستی داشت که بعد از فوتش با پدرم دوست بود و این مرد، سواد خواندن نوشتن را به سختی داشت، اهل به ده تو شهریار، بزرگ بود، بخشنده بود، اون مرد، واسه من یه اسطوره است، اون، زندگیش واسه من الگو هست و من به اون اندازه ی یک دنیا بهش احترام میزارم، نسبت به عموی بیشعورم که داره 30 سال تو آمریکا زندگی میکنه و پولش از پارو بالا میره.

واسه همین زندگی من نسبت به خیلی ها فرق میکنه.

خیلی از قدیمی ها وبلاگ، دارن مثل زندگیشان رفتار میکنند، مخاطب رو جذب میکنند با کلمات نه چندان محترم در گفتار و نوشتار، من اینکار را نمی کنم.

من هنوز بعد از این همه مدت، فرق بین عرق س.گی و ودکا و مشرو.ب رو نمیدانم، حتی اسمشان را هم نمیدانم چون نمیخورم، دلیل مذهبی نداره، از بچگی نخوردم الان که میخورم احساس میکنم دارم آب سیرترشی میخورم.

از نظر اکثر افراد من چون مغرور و غیر اجتماعی هستم نمیخورم ولی دلیلش همون سیر ترشی هست.

من عشقم اینه که صبح ها که میرم سر کار، توی سرما، اون کلاه پشمی سبز لجنی که از سربازی آوردم بکشم سرم و گرم شم و کیف کنم.

دیشب باز شنیدم که یب.سم، خب، تقریبا این دفعه ناراحتم نشدم، من دارم زندگی میکنم با رویاهام، با چیزهایی که واسم ارزش داره.

تو زندگی اطرافیانم، من یه آدم رباتیم، حقیقت اینه که من نمیخوام اون زندگی رو، زندگی رو که فکر میکنند چون آمدن آمریکا از دماغ فیل افتادن، چون هر 3 ماه با یکی تو رختخواب هستند خیلی آدم باحالی هستند.

آنها به چیزی پز میدهند که ندارند، من به چیزی پز نمیدهم که دارم. تو یه مقایسه کلی توی ایران لیسانس کامپیوتر گرفتیم از دانشگاه آزاد علی آباد کتول با معدل 13، رفتم سربازی بعدشم آمدم اینجا.

اینجا الان مهندس ارشد شرکتی هستم که ناز هم برایشان میکنم، ماشین و در آمد خوبی هم دارم، با اینکه اجباری نیست همیشه رسمی در محل کار ظاهر میشم و همین باعث شده کلی اعتبار کسب کنم.

من تو این جمع که همه میخواهند آدم کولی باشند، موفقترین آدم هستم، اما این مسئله به نظر من کاملا خصوصی است و کسی نباید اون رو پرچم کنه.

من توی ذهنم، هنوز نمی دانم باید فراموش کنم ایران را و اینجا را به عنوان محل زندگیم انتخاب کنم یا اینکه برگردم ایران و در یک اداره دولتی مشغول به کار شم.

من هنوز تو رویاهام، میرم یزد واسه انار اغدا، میرم شهرمیرزاد واسه گردو، میرم کرمانشاه واسه بیستون و نان برنجی، و میرم بابلسر واسه دریا.

سال پیش رفتم کنار اقیانوس اطلس، قدم زدم، نه اون صدا رو داشت، نه اون حس قشنگ شمال ایران را، با اینکه ساحل فوق العاده تمیز و آب شفاف بود و من با یک شلوارک.

ولی اون حس رو بهم نداد.

پ ن: این یک ناله نوشت نبود، یه نگاه کلی بود به زندگی صاحب این وبلاگ، کسی که شاید یه روزی بزنه زیره همه چیز، آنقدر جرات داشته باشه که برگرده ایران، زندگی اش رو با سختی و سگدو زدن واسه چندر غاز زیر نظر یه رئیس کول ادامه بده، ولی شباش به این فکر نکنه که داره چیزی رو از دست میده یا نه...

نظرات 6 + ارسال نظر
رز چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 11:42

"تو زندگی اطرافیانم، من یه آدم رباتیم، حقیقت اینه که من نمیخوام اون زندگی رو، زندگی رو که فکر میکنند چون آمدن آمریکا از دماغ فیل افتادن، چون هر 3 ماه با یکی تو رختخواب هستند خیلی آدم باحالی هستند."
جالب بود!اینکه میگم جالب بود واسه کله پست هست،اما بعضی جاهاش برام جالب تر بود که تو ذهنم های لایت داشت:)
پ.ن:هیچوقت اهل تعریف و تمجید الکی نبودمو نیستم!

ممنون

علیرضا چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 22:00

به خاطر همه این حرف ها که زدی ازت خوشم میاد
این چند سال اخیر کمتر با هم بودیم اما توی زندگیم تو رو تنها رفیق خودم میدونستم از عهد اشکان . کیو و فرشید و دوران ۳تا دانشگاه تا الان که هیچ رفیق قابل اتکایی ندارم (به جز خانومم)
با هیچ کس احساس راحتی که با تو داشتم ندارم چون تو اصرار نداری دروغ بگی فریب بدی و خودت رو بالا بکشی و من رو کوچک کنی
تا آخر عمر اسم تو ردیف اول شک نکن....

چنان گفتی عهد الان همه فکر میکنن ما واسه زمان فتحعلی شاه هستیم.
چاکریم آقا

به نظر من زندگیت همینجوری که هست خوبه
فقط به مقداری شادی و انگیزه مضاعف نیاز داری
بنابراین برو دنبال یک دوم شخص مفرد
از قدیم گفتن پسر خوب عین میت رو زمین نمی مونه!
اصن من نمیفهمم این دخترای آمریکایی و ایرانی-آمریکایی چه غلطی میکنن که تو هنو مفردی :))

یعنی مثال زدنت منو کشته
یه سریالی بود فتحعلی اویسی توش بود با امیر جعفری و اینها هی میگفت میت رو زمین نمی مونه، روزنامه نگار بودن فکر کنم...

ولی جدای از شوخی
همه آدمها در هر حالی که باشن دارن یک چیزی رو در جایی دیگه از دست میدن
این همون بهایی هست که ما بابت تصمیمات شخصیمون میپردازیم. گاهی بشین و بصورت جدی فکر کن که اگر هرگز از ایران خارج نشده بودی چه چیزهایی رو از دست داده بودی. سخته. ولی تلاش کن که تصورش کنی...
همینکه شک داری چیزی رو داری از دست میدی یا نه خودش موجبات خوشبختیه
بعدشم
هیچ جای دنیا حس جای دیگری رو به ما نمیده. این کاملا واضح و مبرهنه. چون اگه اینطور بود، میشن یه جا!
پس بیخود توی یک سیکل معیوب خودت رو اذیت نکن
یا بیا و در کنار همه مشکلات و رنج هایی که مطمئنم تا امروز خیلی هاشون رو فراموش کردی، به انار و دریا و اون حس آشنایی برس
یا بمون و از داشتن حقوق اولیه ی انسانیت برای خودت و همسر و فرزندان آینده ت لذت ببر و قبول کن که هرجای دنیا رنگ و بوی خاص خودش رو داره
ولی در نهایت
آروم باش...

aida یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 17:14 http://dali.blogsky.com/

مهم این نیست که هر کدوممون چطوری هستیم مهم اینه که به اون چیزی که هستیم افتخار کنیم و از زندگیمون لذت ببریم .
چیزی که جالبه برام اینه که جو خارج نگرفتت مثل خیلی ها که میان خارج و کلا می شن یه آدم دیگه .

یه جوی باید باشه که بگیریمش، ما که نیافتیم این جو را.

الهه دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 17:19

عقدا نه اغدا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد