.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

اعتراف نامه...

بهمون گفتند اعتراف کن، چشم.

اعتراف میکنم تا پنجم دبستان که مچم رو گرفتند، مشق هام را نصفه نیمه مینوشتم و فقط صفحه پر می کردم.

اعتراف میکنم تو دبستان که مبصر بودم، زنگ های تفریح میرفتم سراغ دفتر دیکته که معلم منتظر بود زنگ بعد صحیح کنه و غلط های خودم را درست می کردم.

اعتراف میکنم یه بار معلم ازم پرسید جمع کدوم عدد ها میشه 20، گفتم 13 و 7، گفت 19 و 1 نمیشه؟ گفتم نه!

اعتراف میکنم سوم دبستان با یه دختره دوست بودم، که نه اسمش رو یادمه و نه اسن چیزی یادمه، فقط یادمه باباش فوتبالیست بود، یه بار هم اسباب کشی کردن با بچه های کوچه رفتیم کمکشان و نهار بهمان کباب داد، حال کردیم کلی.

اعتراف میکنم سال 83 که از خانواده مستقل شدم، به یکباره مرد شدم.

اعتراف میکنم پاییز 83 تا خرداد 85 از لحظه های تاثر گذار در زندگیم بوده.

اعتراف میکنم از اردیبهشت 90، شکستم و دیگر نتوانستم کمر صاف کنم.

اعتراف میکنم الان فقط برای خانواده دارم به زندگی ادامه می دهم نه خودم.

اعتراف میکنم وقتی کسی پای روی دمم بذاره، بهش توهین میکنم ( دارم روش کار میکنم که آدم شم)

اعتراف میکنم هیچ آرزویی و هدفی از بعد اردیبهشت 91 ندارم و چیزی نیست که بخواهم واسش تلاش بکنم.

اعتراف میکنم همیشه در ارتباط با جنس مخالف چه داخل ایران چه خارج مشکل داشتم و دارم.

اعتراف میکنم به کینه ی شتری گفتم زکی.

اعتراف میکنم دوست داشتم زود ازدواج کنم، که نشد.

اعتراف میکنم یکی از ترسام، حل یه مسئله ساده یا سخت ریاضی در دبیرستان یا دانشگاه است که هیچ ذهنیتی ازشان ندارمه (کلا الان بز از من بیشتر ریاضی میدونه و این فراموشی اذیت میکنه در حد کابوس شبانه)

اعتراف میکنم علاقه ای به ادامه تحصیل آکادمیک ندارم.

اعتراف میکنم بعضی وقت ها آبزیرکاه هستم.

اعتراف میکنم کوچولویی مغروروم.

اعتراف میکنم با پدرم خب رفتار نمی کردم (اینو درستش کردم خدایی)

اعتراف میکنم نمی خواهم/نمی توانم با نظر خانواده راجب مسائل خودم مخالفت کنم.

اعتراف میکنم یکی از فانتزی هام اینه که کل دنیا بشن زامبی، بعد من بشم تک تیرنداز، بکشم همه رو.

اعتراف میکنم رانندگی را دوست دارم، مقصد را نه!

اعتراف میکنم در موارد اورژانس پزشکی، یکی باید خود من رو بگیره.

اعتراف میکنم با حساب و کتاب زندگی میکردم.

اعتراف میکنم کسی را از دست دادم که فکر میکردم/میکنم مناسب هم بودیم.

اعتراف میکنم دوستان کم، اما آدم دارم.

اعتراف میکنم خوره فیلم خوب دیدنم.

اعتراف میکنم دین درست درمونی ندارم.

نظرات 4 + ارسال نظر
رز دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 05:51 http://mydailynotes.blogsky.com

ممنون بابت پذیرفتن دعوت:)
راستی منم رانندگی رو دوست دارم،اگه با سرعت باشه که بیشتر:دی

سرعت خطرناک حسن

علیرضا دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 15:33

اووووووووووووووووووو چقدر اعتراف کردی .... فکر کردی و نوشتی یا فی البداحه گفتی ؟

فی البداحه

از دیدگاه یک دختر، اولین ترسناکترین اعترافت نهمی از پایین هستش. از دیدگاه شخصی خودم، هفتمی از بالاس.
اعترافات مشترکم با تو: از پایین دومی، ششمی، یازدهمی، دوازده و سیزدهمی هستن.
ضمنا
خیلی سریع منو به بازی دعوت کن (آیکون شات گان!)

رز سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 03:42 http://mydailynotes.blogsky.com/

از دیدگاه منم:"اعتراف میکنم از اردیبهشت 90، شکستم و دیگر نتوانستم کمر صاف کنم."و"اعتراف میکنم الان فقط برای خانواده دارم به زندگی ادامه می دهم نه خودم"ترسناک و ناراحت کننده بود.

زندگی همینه دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد